“هوالمحبوب” داشتم فکر می کردم اگر اینجا باشی، اگر برگردی. تنها خانه ای که درش به رویم همیشه باز خواهد بود، خانه ی تو است. داشتم فکر می کردم خسته و با دلی مشغول، تمام کوله بارم را جمع کرده ام روی کاناپه ی خانه ات لم داده ام و دارم غر می… بیشتر »
آرشیو برای: "اردیبهشت 1397"
“هوالخالق” قطره های باران روی سقفِ چادر صدای ناودانِ خانه را گرفته بود. دلم می خواند: باز باران، با ترانه، با گهر های فراوان… ساکت می شد و فکر می کرد: هیچوقت این شعر را دوست نداشتم. ادامه می داد: شاد و خرم ، نرم و نازک دوباره… بیشتر »
“هوالمحجوب” چرا انقدر زبونت تلخِ، چون ازت کوچک ترم؟! کوچک تر بودن یعنی اجازه ی هر حرفی را ، هر برداشتی را، اصلا هر نقدی را اینطور بیان کردن؟! فکر کنم من اگه حتی به چهل سالگی هم برسم باز از نظر شما متهمم، متهم به هزار رفتاری که از نظر تو… بیشتر »
“هوالمحبوب” داره می باره، خیلی تند، با شتاب… صداش کلاس را برداشته سعی می کنم به درس گوش بدم اما نميشه… تمام حواسم به بیرون از پنجره اس. نیمکت کناری پنجره نشسته ام و زُل زدم به این بارون کی استاد تذکر بده خدا ميدونه…… بیشتر »
“هوالمحبوب” تا وارد کلاس شدم با قیافه گرفته، دستمو گرفتم طرف پنجره و با بغض ساختگی گفتم: - به همین آسمون گرفته قسم، ستمِ من این موقع صبح بیام کلاس، به پیر بزور خودمو از پتو کندم. کلاس بود که از خنده ترکید!!! **** امروز تو مسیر… بیشتر »
“هوالمحبوب” کله ی سحر شیطان رفته بود تو جلدم. هی زیر گوشم پچ پچ می کرد: -برو بهش پیام بده! -برو بگو دلم برات تنگ شده! -برو بگو امروز میام دیدنت! هیچی دیگه، سست شدم داشتم می رفتم طرف گوشی که پیام را بفرستم یک دفعه یادم افتاد اگه برم از… بیشتر »
“هوالمحبوب” دقت کردید جدیدا چقدر لاتی حرف می زنم؟! خودم هم متوجه شدم. البته خداراشکر فقط موقع نوشتنه… تازه بی ادب هم شدم ولی این اصلا تو نوشتن نیست تو کلامی هم بروز میده :/ پ.ن: از بی حوصلگی هم هست. مثلا حوصله ندارم ادبی بنویسم… بیشتر »
“هوالمحجوب” چند وقت پیش تو یکی از شبکه های مجازی یک موج جدید راه افتاد با عنوان he or she! دختر یا پسر… تو این موج زوجین محترم و محترمه یک جشن می گیرن و چهارتا بادکنک می زنن به در و دیوار، بعد هم در کنار هم عاشقانه می ایستن، حالا… بیشتر »
“هوالمحبوب” ظاهرا دو هزار تومن خرج کرده، اما ببین تا کجا سود بهش میرسه! به این میگن تجارت پرسود و هوشمندانه :))) پ.ن: هر روز موقع رد شدن، خیلی ها استپ می کنن و دکمه اینو می زنن و میرن :)) پ.ن2: هربار میگم چه کارِ خوبی. پ.ن3: ولی… بیشتر »
“هوالمحبوب” من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم که تو هرگز گل من باشی و من خار تو… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی چند نفر دغدغه مند و پرتلاش کارِ خوبی را انجام میدن. خوبه که آدم تشویق کنه و صد البته حمایت کنه… تحولاتی که تو حیطه ی جنسی در حالِ وقوعِ چیزی نیست که غیر قابل درک و یا قابلِ انکار باشه. متاسفانه خواه ناخواه در… بیشتر »
“هوالمحبوب” دفترچه ای که ده سالِ پیش با هزار فکر و آرزو خریدمش، همان دفترچه ای که با هزار ذوق می خواستم پُرَش کنم… شب پیش بخشیدم! شبِ پیش هزار فکر و آرزو و ذوقی که هیچوقت به ثمر ننشست را بخشیدم! شبِ پیش ترسِ از این تغییر را در خودم… بیشتر »
“هوالمحبوب” اتاق نیمه تاریک صدای رعد و برق پیچیدنِ پتو صدای کوبیدن قطره ها پخش شدنِ بوی خاکِ نم خورده تماشای فیلم… خدایا بهشت همین لحظه اس مگه نه؟! بیشتر »
“هوالمحبوب” عشق تنها چیزِ خطرناکیست که می تواند یک زن را از پا بیاندازد! نه بخاطر نبودِ معشوق نه بخاطر نداشتنش و نه بی میلیَ ش! تنها تنها به این دلیل که عشق تنها چیزیست که زن بخاطرش از احساسش که نه، از جانش هم می گذرد… پ.ن: تنها… بیشتر »
“هوالمحبوب” نمی دونم هوا الودست، یا گرفته اس… اصلا هرچي که هست سر کلاس فلسفه آدم دلش می خواد کلا حضور روحی نداشته باشه. از بس که کسلِ… بعدا: آقا هوا گرفته بود :) اینو صدای رعد و برق گفت. بیشتر »