نظر از: لبخند لبخندی [عضو]

لبخند لبخندی

برای همین میگم کسی عاشقم نمیشه :))))))
فااااااااارقم:)))))))))

_____

پاسخ قلم :

تو را هم میبینیم ان شاء الله

1395/09/22 @ 22:52

نظر از: لبخند لبخندی [عضو]

لبخند لبخندی

یادته یبار گفتم یه خاطره برات تعریف می کنم
پارسال که ترم اول بودم از دانشگاه با دوستم اومدیم بیرون منتظر بودیم تا پدرم بیاد دنبالمون، یادته پارسال برای خرید قسطی ماشین ثبت نام میکردن خلاصه سه تا پسر استغفرالله جای برادر بزرگ و هیکلی و چهار شونه خلاصه های کلاس اومدن بیرون یکیشون گفت مهندس برم ماشین رو بیارم بیام بعد من پشتم بهش بود فک کردم رفتم به دوستم گفتم خدا میدونه الان ازون پراید قسطی ها هست میگه مهندس برم ماشین رو بیارم بعد دیدم صدای خنده میاد یکم بعد پسره با یه سوناتا برامون بوق زد :)))))
نه بابا من انقد خرابکاری داشتم ولی الان هر کی میبینه میگه ماشاءالله چه خانوم شدی ولی الان نسبت به اول ارومم یبار هم تو راهنمایی یبار خواستم مث دوستام از نرده ها بیام پایین من یکم تپلم :)یکم ها زیاد نه با کمر خوردم زمین یه هفته نرفتم مدرسه مدیر و معلم هم همه من رو آروم میدونستن فکر می کردن دوستام هلم دادن
ببخش سرت رو درد آوردم :)))

_________________

پاسخ قلم :

وای خدای من !!! :( امیدوارم اولی را تجربه نکنم . . .
دومی را من هم دوره راهنمایی از نرده ها سر میخوردم می آمدم پایین خیلی کیف میداد خدایی

1395/09/22 @ 20:50

نظر از: لبخند لبخندی [عضو]

لبخند لبخندی

چندتا از خاطره هام رو برات مینویسم خواستی بخون
همکار پدرم یه پسری داشت همسن من یبار گفت دوست دارم انوقت هر دومون هفت سالمون بود رفته بودیم خونشون با تفنگ بازی میکردیم محکم زدم رو سرش :))))
تااخر ابتدایی هرسال با دختر های همسایه تو کوچه بازی می کردیم منم از همه تپل تر دوم که بودیم رفته بودیم بالای درخت آلبالو بچینم اواخر خرداد امتحان ها تازه تموم شده بود همسایمون درش رو باز کرد همه فرار کردن من گیر کردم لایه شاخه ها ای خودم رو مظلوم کردم آخر سر چون تپل بودم یه کاسه برام چید منم زود دویدم…
خلاصه بلایی بودم

_____

پاسخ قلم :

هاهاها طفل معصوم ابراز علاقه کرده بود چرا زدیش :/
بالای درخت :))) من که لوس تر از این حرفهام تابحال تجربه نداشتم یعنی تلاش کردم ولی نتونستم برم بالا

1395/09/22 @ 19:57

نظر از: لبخند لبخندی [عضو]

لبخند لبخندی

ای چقد شولوخ بودم بچه بودم مادرم میگه یه محل رو بهم میزدی خدا وکیلی الان خیلی ارومم اصلا شولوخ نمیکنم

_____

پاسخ قلم :

الانم شولوخی منتهی زیر پوستی :)))

1395/09/22 @ 18:50


فرم در حال بارگذاری ...

 
"هوالمحبوب"
فقط یک قلم می تواند تمام تراوشات ذهن آدمی را به نمایش بگذارد . . . من جوهر قلمم را خرج اینجا می کنم باشد که رستگار شوم :) ***************************************** آمدم برای نام و نان بنویسم . . . دیدم قلم پاکتر و با ارزش تر از آن است که به نان و نام فروخته شود . ”از نان به قلم رسیدم ، شدم از نون تا قلم" ***************************************** " کپی برداری بدون اجازه نویسنده و ذکر منبع جایز نیست !" **************************************** ((توضیحات: به غیر از دست خط، همه ی نوشته های این وبلاگ متعلق به نویسنده وبلاگ می باشد. در صورت ثبت متنی نام نویسنده حتما قید خواهد شد.)) *********************************** ارتباط با من: aznoon.ta.ghalam@gmail.com
دربِ دیگرِ وبلاگ
شمارنده