آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

نظر از: ... [عضو] 

5 stars

چقدر قشنگ ،دقیقن رفتم تو همون کودکی …
ما کنار محلمون یک منبع آب بود و زمین های کشاورزی ک هنوز ساخت و ساز نشده بود و بخاطر یه قلعه اسم محله هم قلعه بود :)) ،اون موقع ها دختر و پسر(یعنی جمع های خواهر و برادری ) جمع می شدیم و میرفتیم سروقت درخت توت ها … دقیقن به همین صورت ک نوشتی :)))
دقیقن واسم تداعی اون لحظات شد…
__
قلمت سبز ماریا جان :)

1398/03/21 @ 19:44

پاسخ از: . . . ماریا . . . [عضو] 

خوشحالم از اینکه یادآور بخش شیرین خاطراتت شدم :)))
من هيچوقت توت دوست نداشتم.. هنوز هم…
اما این قسمت از خاطراتو دوس دارم. خاطراتی که مربوط به تعطیلات و موندن خونه پدربزرگمه

1398/03/21 @ 20:49

نظر از: زفاک [عضو] 

زفاک
5 stars

سلام
دوست داشتنی و لذت بخش بود

1398/03/21 @ 18:16

پاسخ از: . . . ماریا . . . [عضو] 

سلام..
ممنونم :)

1398/03/21 @ 20:47


فرم در حال بارگذاری ...

 
"هوالمحبوب"
فقط یک قلم می تواند تمام تراوشات ذهن آدمی را به نمایش بگذارد . . . من جوهر قلمم را خرج اینجا می کنم باشد که رستگار شوم :) ***************************************** آمدم برای نام و نان بنویسم . . . دیدم قلم پاکتر و با ارزش تر از آن است که به نان و نام فروخته شود . ”از نان به قلم رسیدم ، شدم از نون تا قلم" ***************************************** " کپی برداری بدون اجازه نویسنده و ذکر منبع جایز نیست !" **************************************** ((توضیحات: به غیر از دست خط، همه ی نوشته های این وبلاگ متعلق به نویسنده وبلاگ می باشد. در صورت ثبت متنی نام نویسنده حتما قید خواهد شد.)) *********************************** ارتباط با من: aznoon.ta.ghalam@gmail.com
دربِ دیگرِ وبلاگ
شمارنده