آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

نظر از: آرامـــ [عضو] 

5 stars

آي تجديد خاطره ها شد

آي ام مظلوم
آش نخورده و دهن سوخته

يكي ديگه زنگ زد منو اشتباهي گرفتن :(

+عاشق پياده رو جلوي خونه مون بودم:)
پر از درخت
پاييزا همش به عشق رد شدن از روي برگا ميرفتم مدرسه :)
زمستونام به عشق رد شدن از روي برفا :)

هرچند دبستاني كه بودم صبح بيدار ميشدم لباس پوشيده بدون صبحانه تلويزيون روشن ميكردم اخبار ميگفت به علت بارش برف تعطيل :)
با لباسا ميرفتم زير پتو تا ساعت 9-10 :)

1396/06/12 @ 00:24

پاسخ از: . . . ماریا . . . [عضو] 

هاهاها،
وای اره! پدر و مادرم همیشه عادت دارند وقت صبحانه اخبار صبحگاهي گوش بدن
همیشه وقتی برف می آمد اولين کسی که بیدارم میکرد پدر بود.
چقدر ذوق می کردم مخصوصا اینکه با لباس مدرسه منتظر اعلام تعطیلی بودم.
هيچوقت نميتونم با لباس مدرسه خوابیدن را درک کنم چون هیچ وقت اینکار را نکردم
همیشه زمان خواب لباس راحتی می پوشم. راحت طلبم.

1396/06/12 @ 06:35


فرم در حال بارگذاری ...

 
"هوالمحبوب"
فقط یک قلم می تواند تمام تراوشات ذهن آدمی را به نمایش بگذارد . . . من جوهر قلمم را خرج اینجا می کنم باشد که رستگار شوم :) ***************************************** آمدم برای نام و نان بنویسم . . . دیدم قلم پاکتر و با ارزش تر از آن است که به نان و نام فروخته شود . ”از نان به قلم رسیدم ، شدم از نون تا قلم" ***************************************** " کپی برداری بدون اجازه نویسنده و ذکر منبع جایز نیست !" **************************************** ((توضیحات: به غیر از دست خط، همه ی نوشته های این وبلاگ متعلق به نویسنده وبلاگ می باشد. در صورت ثبت متنی نام نویسنده حتما قید خواهد شد.)) *********************************** ارتباط با من: aznoon.ta.ghalam@gmail.com
دربِ دیگرِ وبلاگ
شمارنده