“هوالمحجوب” می دونی یه چیزایی حتی شوخی ش هم زشته! + خلاصه که موقع نمک ریختن و سربه سر گذاشتن حواستون باشه دارید چه خط قرمزهایی رو رد می کنید. بیشتر »
آرشیو برای: "مرداد 1401"
“هوالشافی” گفت دارم میمیرم ولی نمی میرم! با عزرائیل دست به گریبانم، نه اون زورش به من می رسه و نه من زورم به اون.. + من هیچوقت راضی به مرگ کسی نبودم، نیستم. حتی جمله ی خوب شد رفت راحت شد را هم دوست نداشتم و ندارم. ولی کنار تخت.. آنجا… بیشتر »
هوالمحبوب عزیزدلم! میان من و تو هزار هزار فرسنگ فاصله افتاده. نه اینکه تو فاصله گرفته باشی، نه! این منم که خیره سرانه پایم را روی پدال گاز گذاشتم و دور شدم دور و دورتر.. هیچکس نبود که بیخ گوشم زمزمه ی “خبری نیست برگرد” بگیرد. امروز برایت… بیشتر »
“هوالمحبوب” خوبم؟! نمی دانم… در بی حسی موضعی به سر می برم. انگار که قلب و روحم چیزی را حس نمی کند. شادی در سطح می ماند و رنگِ عمق درون را نمی بیند. عزاداری و غم از اعماق وجود خروج نمی کنند، انگار که چند حباب روی دل مانده و بی صدا… بیشتر »
“هوالمحبوب” از خستگی کفِ آشپزخونه ولو شدم. زُل زده بودم به لامپی که روشن بود. خط نگاهم رسید به برش های سقف و دیوار، انگار همین دیروز بود که پا توی این خونه ی نوساخته گذاشتیم. خواهر و برادری، شاد و شنگول، نیمه شب، وقتی کارگرها رفته بودند… بیشتر »