“هوالمحبوب”
مادر یکی از دوازدهمی ها بود. نگران! نگران از سرنوشت دخترش. از اینکه تب و تاب اعتراضاتِ
این نسل مطالبه گر کاری کرده که دختر درس خوانش دیگر زور و تلاش خواندن ندارد، تمام
انرژی َش را گذاشته پای اخبار و اتفاقات این روزها.
همین اتفاقاتی که وقتی شبکات ماهواره ای را باز می کنی چنان با حرارت مخابره ش می کنند
و از تغییر رژیم می گویند که خیال می کنی؛ خدای من! حکومت تغییر کرده و من بی خبرم. بعد
که می آیی بیرون خانه، می بینی همه چیز مثل سابق است.. آب از آب تکان نخورده.
مثل تمام بازی های سیاسیِ بی سروته ای که kesafat از سر و رویش می بارد این قصه هم
پرونده ش بسته می شود و یک عده عزیزدل، پاره تن، به خاک سپرده می شن، تعدادی هم
مثل همین دختر باهوش و درس خوانِ ما می پیچند به بازی و غافل می شوند از آینده
و پیشرفت شان. می سوزند و کور می شوند سرمایه هایی که باید باشند و ازشان استفاده کرد.
+ آه از مملکتی که هر چند سال با بهانه و بی بهانه اینطور متزلزل و خون بی گناه و باگناه
روی خاک ش ریخته می شود.