“هوالمحجوب”
من بلد نیستم فاز غم بگیرم و تظاهر کنم تا چه اندازه از این روزها اندوه به دلم نشسته.
بلد نیستم خشمگین بشم و در موج ناامیدی که به راه افتاده سوار بشم. تنها می توانم
بگویم برای همه ی اتفاقات این چند روز کشور متاسفم. همین.
بودن در خاورمیانه ی پر از هیاهو، دیگر باید وقوع این اتفاقات و جریانات آنقدر عادی
شده باشد که زندگی َم را متوقف ش نکنم. همچنان بر همان مبنای قبل زندگی می کنم
و هر از چند گاهی هم اخبار را می خوانم تا ببینم دقیقا چه خاکی به سر ملت می آید.
جنگ روانیِ فضای مجازی تلاطم این روزها را بیشتر از قبل کرده و حضورت در فضای
مجازی پر است از تنش و نگرانی، خروج از آن هم معادل است با روبرو شدن با واقعیت.
دو مرز حقیقت و دروغ به عجیب ترین شکل ممکن در حال پارو زدن و جنگیدن هستند.
با وجود همه ی مراقبت هایی که دارم از خودم در برابر امواج منفی این روزها می کنم.
این نیاز را هم دارم که عمیقا دلم بی فکری محض میخواهد. تمایل دارم برم روستایی و
بعد از اینکه اب ها از آسیاب افتاد برگردم خونه.
+ من انقدری قرار نیست عمر کنم که نیمِ بیشترش رو صرف عروسک شدن خیمه شب بازیِ
سیاست ها بکنم.