“هوالشافی” صدای گریه ش پشت تلفن به گوشم می رسید و کاری ازم ساخته نبود. داشت می گفت هرکس جای من بود تا الان ذوب شده بود. دونه به دونه کارهایی که بهشون علاقه داشت و هرکدوم با دلیل های عجیب و غریب از دست رفته بود رو می شمرد و می گفت: چرا… بیشتر »
آرشیو برای: "مهر 1401"
“هوالمحجوب” من بلد نیستم فاز غم بگیرم و تظاهر کنم تا چه اندازه از این روزها اندوه به دلم نشسته. بلد نیستم خشمگین بشم و در موج ناامیدی که به راه افتاده سوار بشم. تنها می توانم بگویم برای همه ی اتفاقات این چند روز کشور متاسفم. همین. بودن… بیشتر »
“هوالمحبوب” بودن در کنارِ نوجوان ها مساویه با ایستادن و چشم دوختن به جاده ای بی انتها. پر از سردرگمی و سوال اند ولی تلاشی هم برای پیدا کردن مسیر نمی کنند. نشسته اند وسط جاده و هرکس که به چشمشان کول و باحال آمد میفتند دنبال همون. هروقت که… بیشتر »
“هوالمحبوب” مادر یکی از دوازدهمی ها بود. نگران! نگران از سرنوشت دخترش. از اینکه تب و تاب اعتراضاتِ این نسل مطالبه گر کاری کرده که دختر درس خوانش دیگر زور و تلاش خواندن ندارد، تمام انرژی َش را گذاشته پای اخبار و اتفاقات این روزها. همین… بیشتر »
“هوالشافی” همچون عزیز از دست داده ها، گوشه ای از اتاق، روی مبل زانوی غم بغل کرده و زار زدم. و همچنان توانِ گریه تا صبح در من… + رفت آن سوار کولی، با خود تو را نبرده/ میرفت و گرد راهش از دود آه تیره نیلوفرانه در باد، پیچیده… بیشتر »