“هوالشافی”
صدای گریه ش پشت تلفن به گوشم می رسید و کاری ازم ساخته نبود. داشت می گفت
هرکس جای من بود تا الان ذوب شده بود. دونه به دونه کارهایی که بهشون علاقه داشت
و هرکدوم با دلیل های عجیب و غریب از دست رفته بود رو می شمرد و می گفت: چرا من؟!
اون لحظه نمی دونستم باید چی بگم تا نمک روی زخم نباشه. سکوت کردم و گوش می دادم.
وقتی جای طرف مقابل نیستی و درک درستی از فشاری که روشه نداری حرف زدن و اُرد دادن
راحت ترین کار دنیاست. تا میومدم دهن باز کنم و بگم نگران نباش هرچی که بشه خداروشکر
تو نرگس رو داری، سریع به این فکر میفتادم اگه تو جاش بودی با همین جمله اروم می شدی؟!
با شنیدن جواب نه زبان به کام می گرفتم. ولی از دیروز مدام صدایی توی گوشمه که مگه اعتماد
نداریم به خدا؟! اگه اره پس اینهمه اضطراب از کجا میاد. اینهمه نگرانی و غصه برای چیزهایی که
همگی تو سایه ی اراده ی خداونده.
مگه خودش نگفته به اندازه طاقتمون میده؟! پس این تشویش برای چیه!
+ اگه اینجارو خوندی برای سلامتیِ همه ی بیماران مخصوصا رفیق من سید دعا کن.
++ غم شنیدن صدای اشک ریختن ش از دیشب درونم لونه کرده. همه چیز روی من دیر اثر
می کنه. همه چیز…