“هوالمحبوب” یه حرف هایی هست که نیاز داری با یه آدم در میون بذاری ولی نمی تونی. و همین حرف هاست که کمرت رو خم می کنه. بیشتر »
آرشیو برای: "تیر 1401"
“هوالمحبوب” خدایا عرض زندگیم رو بیشتر از طول ش قرار بده… بیشتر »
“هوالمحجوب” باید اقرار کنم که این ماه، مزخرف ترین ماه تولدی بود که توی عمرم داشتم. پر از استرس پر از ناکامی. پر از نگرانی و هزار غم و اندوه که بیخود و باخود روی سرم هوار شدن. لج کردن با خودم. تصمیم های عجیب و غریب. بریدن و رها کردن. و… بیشتر »
“هوالمحبوب” از آخرین باری که تولد پ.ف را در کنارش جشن گرفتم قریب به 15 سال می گذره ولی همچنان وقتی به 9 خرداد می رسیم چیزی توی مغزم پیج می کنه که امروز تولدشه. این حقیقت منه و نمی تونم کتمانش کنم. من با گذشتن کنار نمیام. و حتی اگه چاره… بیشتر »
“هوالمحبوب” خدا گِل مون رو از اعتقاد برداشته بود و ما خیال می کردیم می تونیم توازن ایجاد کنیم. می تونیم تعادل رو برقرار کنیم. نشد. نتونستیم. دور شدیم از اصل خودمون. دور شدیم و دلتنگ تر. دور شدیم و برای پیدا کردن گمشده مون جایی رفتیم که… بیشتر »
“هوالمحجوب” به خوبیِ بقیه که دقت می کنم، دلم می خواد اب بشم برم توی زمین. خدایا نگرانم نکنه از چشمات افتاده باشم. بیشتر »
“هوالمحبوب” من دلتنگم، شب و روزم رو فکر حرم پر کرده آقا. بیشتر »
“هوالعالم” چند روز قبل وقتی با حال بد بر می گشتم خونه دیدم علت تمام این نفرت و ناخوشی هام نسبت به اون محیط و آدم هاش، چیزی جز احساس شکست و کم بودن نیست. نادیده گرفتن استعدادها و عبور کردن از آن چیزی که هستی، ایضا “سرکوب"، نتیجه ای… بیشتر »
“هوالمحجوب” این موقع ها وقت خوش خوشانمون بود. با لی لی کل مسیر رو طی می کردیم تا آموزشگاه و برگشتنی چشم هامون رو می دوختیم به ویترین های مغازه ها. دنبال یه هدیه باحال، من برای لی لی، لی لی برای من. هر دو متولد یک ماه بودیم با تفاوت 6… بیشتر »
“هوالمحبوب” روح َم را عادت داده َم، دیگر برای خودش گریه نمی کند، اشک های دل شکسته َم برای تو آقا! + کاش نگام کنی.. بیشتر »
“هوالحبیب” امروز علت حال بدم برای نزدیک شدن به تولدم رو فهمیدم. حقیقت تلخی که چندین ساله ازش فرار می کردم و خودم رو به هزار راه می زدم تا ازش عبور کنم و غرق نشم توش؛ امروز مثل پتک روی سرم هوار شد. بغض توی گلوم به هیچ صراطی مستقیم نبود تا… بیشتر »
“هوالمحبوب” دیروز با سید ساعت ها حرف زدیم و از غصه هایی گفتیم که یک تنه درون خودمون حبس کرده بودیم و خودخوری می کردیم. با وجودی که هر دو تظاهر به سفت و سخت بودن و پذیرفتن ش داشتیم ولی باز هم ارتعاش صدامون که خبر از بغضی عمیق داشت همه چیز… بیشتر »
“هوالمحبوب” بذارید بگم که تا چه اندازه دوستشون داشتم. امروز توی جلسه وقتی حرف از تدریس شد لحظات تدریس توی کلاس که یادم اومد بی اندازه دلتنگ شدم. دلتنگ لحظاتی که کنارشون بودم. خداروشکر که برای این تجربه ی شیرین. بیشتر »
“هوالمحبوب” نمی دونم چرا انقدر امید داشتم. چرا انقدر قلبم پر از روشنی بود برای این کار… این اولین باری بود که اینطور نسبت به چیزی ایمان داشتم که میشه، ولی نشد! + خدایا من به چینشت اعتقاد دارم… هرچند که غر زدم ولی هارت و پورتم… بیشتر »
“هوالمحبوب” صبح بیدار شدم، دلم خواست صبحانه را همراه کسی توی کافه بخورم. هیچکس نبود، این نبودن بغض شد نشست توی گلوم. بیشتر »