“هوالمحبوب"
خدایا من چرا انقدر مسخره ام!
چرا نميتونم يه مهمانی بیشتر از سه ساعت را تحمل کنم!
چرا همه اش دلم ميخواد تنها باشم و اعصاب سر و صدا ندارم؟!؟
چرا انقدر مزخرفم خدا چرااااااا.
سرسام گرفتم از سر و صدای گودزیلاها این آخر آخرا کم مونده بود
خسارت بزنن! سه بار گوی نازنیم افتاد زمین شانس آوردم روی
فرش افتاد. . .
الان تو آرامش اتاق نشستم و دارم فکر میکنم به این عادتهای بدم
به اینکه از يه ساعتی به بعد چشمام خمار خواب میشدن مادر
همیشه منو بخاطر این مواخذه میکرد مخصوصا در مهمانی ها
که چرا نميتونم طاقت بیارم و نخوابم برای یک شب!
ولی واقعا دست خودم نبود عادت داشتم ساعت ده خواب هفت
خان را ببینم.
مثل همین الان که با التماس به مهمان ها نگاه میکردم و با
زبان بی زبانی میگفتم برید توروخدا خسته ام :(
این اخلاق بديه خیلی بده. . .
اینکه دلم نخواد خیلی مهمانی برم برعکس تمام خانم ها.
حوصله بحث مد و لباس و. . . نداشته باشم.
اینکه نتونم با هرکسی حرف بزنم تو مهمانی.
اینکه سکوت کنم و فقط گوش بدم.. . من اصلا خوب نیستم
اصلا. باید مذکر بودم تا مونث. . . !
من چه خانمی هستم که نمیتونم با همجنس های خودم اُخت
بگیرم. من چرا مثل بقیه عاشق خانه و خانه داری کردن و مد و
لباس و زیورالات نیستم.
دارم عذاب میکشم از این نبودن، از این نتوانستن :((((