“هوالمحجوب”
دوره پیش دانشگاهی معلمی داشتم که فوق العاده دروغ میگفت !
یعنی تا یک فرصت پیدا میکرد شروع میکرد به بافتن ، از طرفی هم یک عده دختر
17/18 ساله با تمام جانشان گوش میکردند این حرفها را . . .
معلم فلسفه امان بود از جمله دروغ های شاخ دارش این بود که بخاطر عشق به
فلسفه یک سفر به مصر رفته است ( رجوع کنید به شیوع پیدایش و گردش فلسفه)
اینکه به این کشور رفته باشی اصلا عجیب نیست یعنی ممکن است ولی . . .
نام خانوادگی اش با یکی از بازیگران ایرانی یکی بود میگفت من دخترعمویش هستم
از طرفی هم همه میدانیم که دروغگو کم حافظه می شود !
هر دو سه هفته بعد از دروغهایش خودش را در بین حرفهایش لو میداد ! مثلا بعد از
یک ماه گفت که نه من مصر نرفته ام اقدام کرده ام که بروم ! بعد هم سریع بحث را
عوض کرد . . .
یکبار صندلی وسط کلاس گذاشت و گفت اثبات کنید وجود ندارد ، من گفتم من اصلا
صندلی نمیبینم! خب اگر انکار میکردم او نمیتوانست حرف من را رد کن . . .
بعدها که داشتم داستان میخواندم البته در همان سال و طول درس
پیش دیدم او تقلیدی از یک داستان کرده و جالب اینجا بود که جواب من درست بود
او با شنیدن جواب من کاملا خودش را به آن راه زد . . .
لورا هم از آن دسته آدم هاییست که دروغ زیاد میگوید مثلا کافی است بگویی فلان
شخصیت چقدر خانم یا اقای باوقاریست آنوقت همان فلان شخصیت از دوستِ پدر
گرفتههههه تا اقوام دور نزدیک با او نسبت پیدا میکردند! جالبی اش اینجاست
که لورا هم بدتر از من اقوام زیادی ندارد مادرش تک فرزند است و در دار دنیا از طرف
مادری فقط یک مادربزرگ دارد و از طرف پدری هم اقوامشان اکثرا در قشر متوسط رو به
پایین بودند تنها اینها از نظر اقتصادی در موقعیت رو به بالا بودند
و از بینشان فقط چند نفر انگشت شمار دانشگاه رفته و فرهیخته پیدا میشد
و یا مثلا یکبار به من گفت که میخواهد برای دوستی-مذکر- در انگلستان هدیه بفرستد !
خب میدانید این شخصیت ها وقتی دروغ میگویند صورتشان داد میزند یکی از علاءم اش
این است که از نگاه هایشان و دزدیدن نگاهشان می شود فهمید. . .
لورا اصلا از تکنولوژی چیزی سر در نمیاورد که بخواهد مثلا در چت با کسی در انگلستان
اشنا بشود ! وقتی کل مسیر مدرسه را برایم از دوستش گفت و از من مشورت خواست
که چه چیزی بخرد من کاملا عادی به حرفهایش گوش دادم و گفتم برایش خوردنی های
اصیل ایرانی بفرستد و یک نامه . . . نزدیک های مدرسه که بودیم دیگر کلافه شده بودم
به لورا گفتم به صورت من نگاه کن و ادامه حرفهایت را بزن !
گفت یعنی چه ؟ گفتم : میخواهم بدانم چقدر من را احمق میبینی که این حرفها را بارم
میکنی . . .
چیزی نگفت و ساکت شد و بعد از شروع کلاس سرسری اقرار کرد که دروغ بوده داشته
شوخی میکرده ! ! !
اینکه میگویم از تکنولوژی چیزی سر در نمی آورد برایم بعدها اثبات شد ، لورا هیچوقت
به من نگفت که در دوره پیش دانشگاهی کلاس کامپیوتر میرفته تا کار با کامپیوتر را یاد
بگیرد ! که البته مطمءنم که همین الان هم ابتدایی ترین کار را بلد نیست . . .
هشت سالگی وقتی باهم اشنا شدیم و باهم کلاس زبان میرفتیم این موجود کل مسیر
را فقط برای من می بافت ، آن موقع هم حرفهایش برایم پوچ بود .
نمیدانم چطور من این شخصیت را تحمل میکردم ، یک دوستی کاملا خاله خرسه !!!
هنوز هم که هنوز است در گروه دبیرستان میخواهد خودش را روشن فکر و برتر
نشان بدهد ولی واقعا اصلا تغییر نکرده و همانطور خاله زنک باقی مانده . . .
نمی توانم درک کنم چرا یک عده ای با این دروغ گفتن ها میخواهند خودشان را بالا
ببرند، جالب اینجاست که همه هم میدانند که آنها طبل تو خالی هستند !
ولی همچنان ادامه می دهند . . .