“هوالمحبوب”
ان روز که پیش دخترخاله بودم برای استفاده از لپتاپ مجبور شدم عینکم را بزنم که ضعیفتر
نشود ، دخترخاله تا دید گفت : اُ عینکشو . . .
چیزی نگفتم و لبخند زدم . . . آخرین بار که چشم پزشک رفتم با همین دخترخاله بود
سوم راهنمایی بودم هر دو عینک مطالعه گرفتیم ولی هیچکدام نزدیم . . .
برای او اما چشم هایش روزبه روز ضعیف تر شد و برای من همانطور ماند . . .
هنوز که هنوز است میخندم و میگویم چشم هایم را گذاشتم کلاس تقویتی قوی ماندند!!!
خلاصه اینکه بعد از آن روز همین چند لحظه پیش زنگ زد بدون هیچ حال و احوال شماره
مطب دکترم را خواست :/ من فرم عینکم را هم از همانجا سفارش دادم . . .
میدانم دقیقا می رود همان را جفتِ برای من میخرد . . .
اما نمی توانم درک کنم که چرا اینطور میکند . . .خب دوره راهنمایی و ابتدایی من مثل او
بود شاید من کمی از او بیشتر بودم از نظر امکانات . . .
ولی از سوم دبیرستان بخاطر برشکستگی های پدر و آن فاجعه وضعیت من از نظر امکانات
نه اینکه خیلی بد بشود نه ولی خب مثل قبل هم هر چه بخواهم و بخرم در کار نبود
منم دلم نمی آمد حتی چیزی بخواهم از ترس اینکه مبادا نباشد و شرمندگی پیش
بیاید . ..
ولی او برعکس من خیلی هم بخر بود و هرچه دلش میخواست می خرید ، بهترین ها را
در عوض من در ان چندسال خیلی صبر پیشه کردم و صدایم را در نمی آوردم .
در همان دوره کل نگاه من به زندگی عوض شد و خوشی هایم را تغییر دادم .
شاید دلیل اینکه همین الان هرچه میخرم عذاب وجدان میگیرم به همان دوره برگردد
چون هروقت حتی چیزی ضروری هم میخریدم ناراحت میشدم و احساس میکردم
میشد کمی تحمل کرد وتااین پول در جیب بماند . . . به دوستانم نمیگفتم چه شرایطی
دارم و یادم نمیرود سید یکبار در جمع دوستان که من حضور نداشته بودم گفته بود
ماریا خسیس شده ! دوست هم به طرفداری من گفته بود که ماریا خسیس نیست
فقط در مواقع لزوم خرج میکند . چقدر دلم شکست وقتی حرفش را شنیدم فکر نمیکردم
سید این حرف را بزند پشت سرم !
خلاصه اینکه دیگر همه چیز در چشمانم عوض شد ولی او برعکس من بود .
وقتی پیشش می رفتم تمام خریدهایش را مثل همین چند وقت پیش مقابلم میریخت
و یا برنامه ریزی هایش را برای خرید چیزی برایم تعریف میکرد .
خب من در آن دوره عوض شده بودم و دیگر این چیزها برایم جذابیت نداشت . . .
در نتیجه حسادتی هم در میان نبود یادم نمی اید در بین آن خریدها چیزی دلم بخواهد
و یا دلم بخواهد داشته باشمشان . زود در نوجوانی بزرگ شدم .
شاید اگر من بودم هیچوقت آنها را مقابل کسی نمیریختم فرقی هم نداشت اینکه طرف
مقابلم دارا بود و یا ندار ، حقیقتا همیشه ترس از حسرت خوردن دیگران دارم . . .
می ترسم از اینکه کسی برای داشته هایم آه حسرت بکشد و دلش بسوزد !
هرچند این دیدگاه باعث شده که همین دخترخاله بارها به من بگوید با سیاست !
چون مثلا رو نمیکنم که فلان چیز را دارم و یا گرفته ام و . . .چقدر خاله زنک واقعا!
اما در این بین چیزی که برایم جالب بود این جفت خریدن های او بود ، نمیدانم اسمش
را بگذارم علاقه ی بیش از حد و یا حسادت !
هر چه من میخریدم فردایش یا جفتش و یا مثل آن را میخرید و با خنده نشان میداد
ناراحت نمیشدم خیلی هم خوشحال میشدم که سلیقه ام را قبول دارد ولی خود من
وقتی از وسیله کسی خوشم می اید از طرف مقابل میپرسم که ایا ناراحت نمی شود من
هم جفت آن را بخرم اگر ذره ای حس کنم دلش نمیخواهد اصلا نمیخرم ولی این دیگر
نوبرش بود . . .
یکبار چادرم را قرض گرفت مدتها دستش بود من هم که بی زبان در اموال شخصی
اخر نمیدانم چه کسی را فرستادم تا چادرم را بگیرد بعدها فهمیدم چادرم را برده تا خیاط
جفتش را بدوزد . . . خب چه می شد حقیقتش را میگفت ! یعنی من نمیدانم ! منی
که چادرم را برای یک مسافرت چند روزه قرض میدهم برای مدل خیاط نمیدادم ؟!
مثلا میزان همان اموزشگاه کلاس زبانم ثبت نام و کرد و فکر میکرد که لِوِل او با من
یکی است و بخاطر همین وقتی دید یکی نیست برای اینکه به من برسد حتی جمعه ها
هم می رفت آموزشگاه و خصوصی تدریس میدید ! آنوقت من احمق هم هر جمعه هلک
و هلک او را میبردم برای اینکه او تنها نمی تواند جایی برود !!!
در مراسمات خانوادگی همیشه کنار من بود و خودش را به من نزدیک میکرد از طرفی هم
عده ای میگفتند که ما خیلی از نظر ظاهر شبیه هم هستیم ولی به نظر من فقط ته چهره
آنهم خیلی کم شبیه همیم .
من همه اینها را مقصرش را مادرش میدانم . از بس هربار مینشست خواه و ناخواه من را
به دخترش نشان میداد و میگفت مثل ماریا باش !
وقتی دخترخاله با ذوق میگفت همه میگویند ما شبیه همیم مادرش میگفت ماریا ابروهایش
قشنگتر است چون فاصله دارد از چشمش . . .
یا هروقت او مشکلی میخورد مرا صدا میکرد و میگفت ماریا نصیحتش کن . . .
هیچوقت مادرش او را قبول نکرد انگار !
هزاربار مادرش به مادرم گفته بود که من از اخلاق ماریا خوشم می اید.
هنوز برایم عجیب است که این اخلاقش ترک نشده .
همین شماره دکتر خواستن و . . . نشانه ی یک جفت شدن دوباره است . . .
نشانه یک رقابت .
کاش فقط بجای رقابت ظاهر کمی در اخلاق و رفتار رقابت کنیم . ..
این روزها اصلا حوصله این خاله زنک بازی ها را ندارم !