“هوالهادی"
تا دست به کیبرد شدم اولین سرآغاز نوشته ام شد هوالهادی
خیلی وقت بود که اینطور صدایش نکرده بودم!
هوا نسبتا خوب شده است بوی بهار کم کم به مشام می رسد . . .
بهار را دوست ندارم!!!
دلیلش مفصل است فقط این را بگویم که عاشقانه هوایش را بوی خوشش را
تعطیلاتش را می ستایم به شرطی که میهمانی ها نباشد!!!
تعطیلات فقط برای خودم باشد و خودم . . . و لا غیر!
وقتی کلی دل مشغولی دارم و کلی کار نکرده دوست دارم همه را کنار بگذارم و بگویم
گ . . . . دنیا !!!
بعد بروم یک جای دور همراه با کلی کتابهای قشنگ با فکری ارام لباس راحتی تن کنم و
بدون نگرانی ظاهرم موهایم را دور خودم پخش کنم جایی لم بدهم و یک نوشیدنی
خوبببببب بنوشم و کتاب بخوانم و تدر فضای سبززززز نفس بکشم و بوی زندگی استشمام کنم
بعد مثل دیوانه ها بزنم در دل طبیعت و آواز بخوانم جیغ بکشم غروب راتماشا کنم و لمسش کنم!
آتش روشن کنم بوی دود بگیرم چای زغالی درست کنم و شعر بخوانم . .
.پاهایم را تا ساق در آب بی اندازم
کلی خاکی و گلی بشوم . . .
سیبزمینی و پیاز کبابی هم کنارش . . .
هومممم گمان نکنم هیچ کدام بر اورده شود ولی لااقل می شود در ذهن تصور کرد و لذت برد!
دلم یک ذهن ارام می خواهد بدور از هیاهوهای دنیا …دلم مقداری ارامش خیال می خواهد
دلم از خستگی خسته شده است . . .
خسته تر از همیشه !!!
دلم یک بی خیالی مُفرَط می خواهد . . .
خدایا لطفا !!!!
والسلام
(13جمادی الاول 1437)