“هوالمحبوب”
آنگاه که ازشهر خدا و پیامبر می گذری
زمان به جلو پرواز میکند تا که تو را در اغوش پر مهرش بگیرد
و با حرارت همان آغوش می سوزاند تمام گناهانت را …مگر نه اینکه رمضاء
نام گرفت تا در بیاورد تو را از هلاکتی که خارج از مهربانیش بود …
می دانی دنبال بهانه است !
بهانه ای برای آغوش گرفتن، برای گذشتن ،برای رها کردن از نباید ها …
چه بهتر که تو را در همان رمضاء اش در آغوش نگیرد !
پیش از طلوع فرستادگانش بر بالینت می آیند برای نوازشی
زنگ بیداریَش همین است دست خودش نیست حتی در زمان هشیار کردنت هم
مهربانیش پیش قدم تر است!
لبخندی میزند و باغرور تو را نگاه می کند شاید درآن میان فتبارک اللهی زمزه شود !
وآرام با نگاه مهربانش دنبال می کند، حتی آنقدر مشتاق تر است که در بربگیردت
که نَفَس ها را نیز بهانه نزدیک شدن می کند …
نمی دانم تا این زمان این چنین دلی را دیده ای ؟! دلی که حتی از پدر و مادر نیز
نزدیک تر و تپنده تر باشد برایت …
هرچه خواهی بی دریغ نمی مانی سند تمام این شهر را برایت مهر و موم کرده است.
و چه میهمانی بی عیبی خواهد بود وقتی میزبانش در کمال و جلال و احترام از انسان که نه
از تمامی جهان و ذراتش بالاتر و رفیع تر است…
شهر پر شده از عِطر ملکوت و عرفان . . .
عِطری که سرشار از عطوفت همیشگی اش است …
و چه زیانکاری بزرگیست که در میان این قدم های پر شورش ساکن
بمانی قدمی به سویش برنداری …
فقط چند یا حول ولا قوة می خواهد . . .
بسم الله
(والسلام 5 رمضان 1437)
نویسنده: … قلم…