“هوالشافی”
کنار پنجره نشسته ام ،
هوا به نقطه ای رسیده است که با خود جنگ دارد گاهی سرد می شود
گاهی گرم و گاهی متعادل ! تکلیفش را هنوز مشخص نکرده ،
مثل من! که هنوز نمیدانم بروم مراسم یا نه .
چند روز از محرم گذشته است و من، همچنان اندر خم یک کوچه ام
- بروم؟نروم؟
ماه نمایان شده ولی هنوز روشنایی نگاهش رابه روی زمین نشانه نگرفته .
موزیک وبلاگ سکوت اتاق را شکسته است .
یک نگاه به ماه نیمه روشن اسمان می کنم و یک نگاه صفحه لب تاپ .
فکر می کنم که چقدر ماه از من دور است !
درست مثل من! من منم و خواسته هایم ماه
چقدر دورم از آنچیزی که میخواهم ، و چقدر بی اراده ام برای رسیدن به همان
چیزها.
کاش ماه نزدیک بود و یا بالی برای پرواز داشتم آنوقت
خودم را بروی ماه می نشاندم
و ارام و بی صدا به روشنایی شهر خیره میشدم.
فکر میکردم ,فکرُ،فکرُ،فکر.
به اینکه کجا قرار گرفته ام ،به اینکه ایا میتوانم ادامه بدهم یا همچنان
با ترس و لرز مسیرم را طی خواهم کرد.
خدایا سخت محتاج هر خیری ام که از تو بمن برسد .
به نیم نگاه و گوشه نگاه هم راضی ام .