“هوالمحبوب”
احمد کاظمی آخر مکالمه ی خش دار و کشدارش که هربار مجبور بود تکرار کنه تا به گوش
رشید برسه، گفت خرمشهر را خدا آزاد کرد. یک نکته کلیدی که ما هیچوقت و یا خیلی کم
ازش تو زندگی بهره می بریم. اینه که من نبودم می جنگیدم، من نبودم پیشروی کردم من نبودم
فتح کردم، همه ی این ها با اراده و خواست خدا بود. این خدا بود که گذاشت من بجنگم، این
خدا بود که گذاشت من پیشروی کنم و این خدا بود که خرمشهر را فتح کرد. مخلص کلام اینکه
هرچیز که هست از خداست نه من! از اراده من بگیر تا تمام موفقیت هام.
فهم و پذیرش اینکه تو از خودت چیزی نداری و هرچه هست از خداست که بهت رسیده. همین
یک نکته ریز نه تنها بندگی را در تو تقویت می کنه، بلکه دانستن این موضوع که همیشه وهمیشه
قدرت خداوند در کنار تو هست، قدرتی که هیچ ضعفی درش نیست و هیچ اراده ای بالاتر از اون
وجود نداره باعث میشه استرس ازت گرفته بشه و توانت چند برابر بشه و از طرفی غرور لعنتی که
همیشه باعث زمین خوردنت بوده از بین میره. به این میگن ایمان… میگن اعتماد. میگن انتهای
همه ی آرامش ها… کاش که ملکه ی ذهنمون بشه.
+ شهدا را یاد کنیم حتی با ذکر صلوات…
++ این روز برای من همیشه مقدس بوده، همیشه…