“هوالمحبوب”
یک جایی از زندگی انگار همه چیز دوباره شروع میشه ! نه اینکه تمام شده باشه
نه ! فقط یک شاخه دیگه از درخت عمرت دوباره جوانه میزنه
و این شروع مثل قبلِ فقط مدلش فرق داره . . .به یک نوعِ جدید !
حالا باید دوباره از نو شروع کنم ، دوباره باید به یک نبودن عادت کنم .
و این نبودن . . . نمیدانم تا کی باید خودم را عذاب بدم و باور کنم که هر چیز ساکن
نیست پستی و بلندی داره .
واقعا نمی تونم خودم را درک کنم ! و این درک نکردن همراه با عذابِ خودم میشه.
انگار که خودم با دستای خودم ، خودم را شکنجه میدم .
بقولِ میم من خوشم میاد خودمو عذاب بدم .
چقدر آهنگ چترخیس حامد همایون ( اگر اشتباه نکنم - جایی شنیدم دانلودش کردم -
برام تلخه - لعنت به هر چی عشقِ بی حسابِ ) …
خدایا تا فهمیدم تا بزرگ شدم تا این عقل کامل شد همه چیز برام تلخ شد . . .
هیچ چیز ماندگار نشد . بنظرت وقتش نرسیده یه کم بهم حال بدی ؟!
یه کوچولو نگام کنی بگی ماریا بس کن ، باورم کن ؟!
یعنی وقتش نرسیده یه کوچولو یه کوچولو از اون قطره های ارامشت را به خوردم بدی
دوست دارم برگردم عقب به خودت قسم دیگه هیچ وقتِ هیچوقت پی فهمیدن نمیرم
خودم و میزنم به اون راهو عین خنگا زندگی میکنم ته تهِ اش اینه که بگن فلانی که مرد
یه دیوانه بود . . .
حس میکنم توی منگنه ام دارم له میشم . . .
چقدر زود شروع کردی مصاءبم را خدا خیلی زود شروع کردی برام .
شکایتت را پیش کی ببرم ؟!