“هوالمحبوب”
هیچوقت در مناجات هايی که ترس و عذاب را وسط می کشند و با آن می خواهند اشک
در بیاورند، اشکم در نیامد.حالا در این تاریکی و صدای های های گریه ها شبیه چوب
خشکی در گوشه ای نشسته و دارم صدای گریه ها را ضبط می کنم.
تمام این مناجات ها در این چند روز با یک مضمون و با تکرار چند جمله بود. انگار اشکها
هم عادت می شوند…
درست مثل خم و راست شدن ها در یک زمان مشخص،و یا شرکت در مراسم های خاص…
نمی دانم، به گمانم درِ شرطی شدن به روی غده های اشک هایمان باز شده.
+ کاش می شد چشم هایمان از محبت بی اندازه اش شروع به باریدن می کرد، کاش این
ناله ها از بی معرفتی خودمان نسبت به اینهمه لطفی که به ما دارد، بلند می شد .