“هوالمحبوب”
12 شهریور دختری بود که از بدو بیداری صبح، تلاش کرد یاد و ذهن ش را به خواب بزند!
12 شهریور پر از نواهای چرت و پرت بود که به مغز خورانده شد!
12 شهریور بی حسی بود، بی رمقی…
“هوالمحجوب”
راستش را بخواهی از ایفای نقش قهرمان خسته م. خسته از ایثارگری. از بی زبانی. از …
خسته از گذشت ها، گذشت هایی که زخم بر دلم کاشته ند. خسته از نداشتن هایم…
خسته از همه چیز.
فریاد زدم. هر روز با اشک بیدار شدم. به همه چیز توسل کردم که به امروز برسم. به اینجا
برسم به اینجا که دیگر خالی شده م. دیگر فکرش را ندارم. دیگر معده م از اضطراب غذا پس
نمی زند. دیگر با هر حرف و یادی دلهره عذابم نمی دهد. دیگر از فکر دل و روده م بهم نمی-
پیچد. دیگر باری بر دوشم نیست.
فردا که چشم باز کنم همه چیز تغییر کرده.جز یک جای خالی که با زور پر خواهد شد!
شاید با کتاب. شاید با سرگرمی. شاید با شعر… شاید با رویا! رویای نبودن و یا اصلا داشتن!
فردا که بیدار شوم همه چیز فرق کرده. دیگر با آه قسمت نخواهم داد. دیگر به حسین
التماس نخواهم کرد. من معجزه م را گرفته م، معجزه ای که زخمی عمیق بر دلم یادگار
گذاشت. من زخم خواستم. اما آن را نه! می فهمی؟! قطعا می فهمی… تو جان کندن مرا
دیدی. دیدی که نمی توانستم!
تسبیح ام البنین را گرفتم دستم چند شکراًلله گفتم و بعد دیدم نه طاقت ندارم راه نفس هایم
گرفته شروع کردم به صدا کردن اسم های زیبایت. بعد دیدم نه قرار ندارم. لاحول ولا قوه
خواندم. بعد دیدم نه باید ببارم. زور زدم دو قطره بیشتر نیامد.
حالا ارام دراز کشیده م در جایم. آغوش می خواهم. اما انگار درمانم را در خواب می بینم
خواب عمیق.
آخر می دانی نداشته ها تنها با خواب از یاد می روند…
+ حالا باید آه بکشم…
“هوالمحبوب”
چطور تربیت تان کرده م که اینطور در اوجِ غمِ از دست دادن، فقط دو قطره اشک میریزید و
خشک می شوید؟!
+ کاش دلم هم به اندازه ی شما سنگ می شد. ولی انگار هرچقدر جلوتر می رود نرم و نرم تر
شکننده تر می شود.
++ شکرگزارتم…
“هوالشافی”
” باید منتظر باشی خوب بشه، آروم بشه، ترمیم بشه…
+ تو خوب می فهمی صلاحم را، حالا برای آرام شدن بغلم کن و برای دلم لالایی بخون…
++ حس می کنم یک تریلی از روم رد شده!
+++ آه، ببخش که صاحب خوبی نیستم، دل…
“هوالمحبوب”
” بشخصه با خودم بود دف را برای خودم حرام می کردم از بــــس که لعنتی من و مدهوش
می کنه…
اینکه یک دفعه یک بلیط کنسلی آن هم صندلی ردیف جلو گیرت بیاد یک حس خاص خر
شانسی بهت دست میده که تو این موقعیت خرکیفت می کنه!!!
وقتی دف زنی شروع شد اصلا از شوق و ذوق مرگی کم مانده بود جان به جان آفرین تسلیم
کنم. آقا تک نواز بود و نزدیک به ده نفر خانم. هرچی بگم کم گفتم از بس که عشق دف هستم.
در کل کنسرت خوبی بود از گروهی گرفته تا تک نوازی انواع سازها. لذت بردم. هر از چندگاهی
بود همچین چیزی تو شهرتون حتما استقبال کنید.
توضیح: حال ندارم خوب بنویسم، فقط طفلک خر که انقدر ازش استفاده کردم.
+ پس از استقابلم از این کنسرت اهل بیت التماس وار می فرمایند برو کلاس موسیقی :/
++ به دوست میگم بیا بریم دف، میگه ویولن! انقدر باهم تفاوت سلیقه داریم…
+++ انقدر حس و حالشون موقع ساز زدن دوست داشتنی بود انقدر اون لبخندهای ریزی که
به همدیگه موقع اجرا می زدن شیرین بود. که در جا حال همشون را خریدار بودم.
“هوالشافی”
سپردن آدم ها به همدیگه
مخصوصا وقتی ناخوشی،
بوی رفتن میده!
بوی دلهره!
+ سایه تون همیشه بالاسرشون باشه…
++ منم که داغون! حرف می زدن من همینطور شرشر اشک هام میریخت!!!
+++ اندازه یک صدم ازسخت جونیامو نگه نداشتی همه ش را یک دفعه تموم کردی…