“هوالمحجوب”
به بالحجه رسیده بودیم که دخترک عقب عقب آمد خورد به کوله ی ساره و تاق، با پُشت پَختِ
زمین شد.حالا من از پنجمین بالحجه با نیش باز و چشم های خیس به سمتِ دهمی می رفتم!
+ می فرمان که زمانی هست وسطِ احساس معنوی یک چیز حواستان را پرت می کند. مثلا در
فلان زیارتگاه کاشی ها یکدفعه خوشگل می شن، و یا چلچراغ ها ماه شبِ چهارده می شن.
این حواس پرتی ها زیرِ سرِ شیطونِ فلان فلان شده اس. حالا اینکه وسطِ قسم دادن اینجانب
دخترک پخشِ زمین شد معنیش اینه که این پدرصلواتی خوب میدونه اینجانب خنده ام قابل
کنترل نیست در این مواقع. خلاصه از خوب جایی حمله می کنه حواستون باشه… لهنتی :/
++ این افتادن زمین ها زیرِ سرِ خاموش کردن لامپهاست :) یعنی طفلک وقتی پخشِ زمین
شد انگار از چند طبقه پرت شد پایین. دست ها و پاها قشنگ باز … دیگه توصیف نکنم فقط
خورد سریع پاشد.