“هوالمحجوب”
فقط 10،11 سالم بود که به جرم نداشتنِ جوراب در پا و پوشیدن صندل تابستانه پشت آن
صحن ممنوع الورود شدم .
فقط 10،11 سالم بود که آن خانمِ سرتاپا مشکی پوش با آن لحن خشن به من گفت چرا جوراب
به پا نداری ؟!
ایستادم پشتِ ورودی خواهر و مادر آن سمت ، خواهرم گفت این دختر سنی ندارد نگاه
به جثه اش بکنید ورودش که خدام حرفی نزدند حالا الان که به خاطر سرویس بهداشتی
از صحن اصلی خارج شده ایم چرا برای ورود دوباره ؟! الان جوراب برایش از کجا بیاوریم ؟!
من ایستاده بودم فقط نگاه میکردم ، راستش را بخواهید بغض هم داشتم .
چه میدانستم با پای برهنه پوشیدن صندل تابستانی - همان کفش رو باز- جرم به حساب
می اید ، آخر کسی در شهرمان نگفته بود ! اصلا ناخن های پایم هم لاک نداشتند .
سرم را به پایین انداخته بودم و به ان کفشِ دوستداشتنی ام که همین چند وقت پیش
برای راحتی در گرمای تابستان از همان مغازه همیشگی خریده بودمش نگاه میکردم.
خانم سرتاپاسیاه پوش با آن مقنعه زیرچانه ای اش با غضب نگاهم میکرد .
نمیدانم خواهر جوراب های خودش را در آورد و به من داد و یا از بختم جورابی تهِ
کیفش بود که پوشیدم و سریع از آن ورودی گذشتم .
تنها حسی که در آن لحظات داشتم نفرت و انزجار از هرچه دین و مذهب بود .
تا مدتها از خانم های چادریِ سرتاپا مشکی متنفر بودم و طرفشان نمی رفتم . . .
گاهی به گذشته ام که نگاه میکنم دلیل اینهمه تحول در عقایدم را میگذارم پای معجزه
به این ایمان دارم که رفتارهای زیادی در وجود آن همه نفرت در من متاثر بودند .
درست است که دین را نباید از افراد گرفت ولی برای دختری به سن و سال من به آن
کوچکی . . . نمیدانم آن زن الان کجاست و چه میکند .
فقط دوستدارم از او بپرسم دختری به جثه من در آن سن پای بدونِ جورابش چه فسادی
ایجاد میکرد ؟!یادمان باشد با بعضی تند روی ها پلی از عقاید را خراب خواهیم کرد.