“هوالمحجوب”
با آمدنشان به خانه پرسیدم شما هم آمدید فلان جا مراسم؟! گفتند بله ولی من را ندیدند.!
آدرس که دادند دیدم چند بار از مقابلم رد شده اند. بعد هم گفت ما دقیقا زمانی
وارد شدیم که بلندگو خراب شده بود چند آقا آمده بودند داخل درست کنند.
با تعجب گفتم: مگر بلندگو هم خراب شد؟! من اصلا متوجه خرابی آن نشدم.
در حین رفتن به سوی آشپزخانه مثل هميشه با بیخیالی دستی تکان داد و
گفت: تو ديگر خیلی شوتی!
از حرفش خندیدم، ناراحت نشدم.
راست ميگفت بنده خدا، من وقتی جایی وارد میشوم با کسی کاری ندارم
کنجکاوی خاصی در رفت و آمدها ندارم حتی در مهمانی ها هم رفتارهای خاص
را شناسایی نمیکنم مگر زمانی که مستقیم با خودم باشد.
وگرنه اگر بگویند فلانی را دیدی چطور با فلانی حرف زد اصلا و ابدا متوجه آن
موضوع نمی شوم.
نميدانم خصلت خوبی هست یا نه! اینکه با کسی کاری نداری کنجکاوی همراهت
نداری راه خودت را میروی .
با شنیدن شوت بودنم حالا با خودم فکر میکنم توجه به جزئیات و حواشی که
سودی برایم ندارند نتیجه اش چه خواهد بود؟!
اگر نتیجه خوب و مفیدی دارد بگویید تا من هم از این شوت بودن خارج شوم.