“هوالمحجوب”
من خیلی مراسمات شرکت نمیکنم ، قبلتر ها یعنی از نوجوانی تا پا گذاشتنِ در جوانی
شرکت در مراسمات برایم فوق العاده اهمیت داشت و شدیدا پایبند حضور در مراسمات
بودم .
آنموقع ها هم عزلت نشین بودم . کلا در واقع آدم زیادی درونگرایی هستم .
چه در محرم چه در شبهای مبارک تا پایم را در مسجد میگذاشتم مستقیم میرفتم
قسمت تدارکات و آن پشت خودم را با وظیفه ام که اعم از چای و شست و شوی
فنجان ها بود مشغول میکردم و در نهایت اندکی در روضه ها هم شریک میشدم و در
همانجا بعد از اتمام کارهایم مینشستم یک گوشه آشپزخانه و اگر دل همراهی میکرد
اندک اشکی هم از چشمانمان شُرّه میکرد .
ولی بعدها دیگر تکی شدم . متاسفانه .
فقط در مواقع لزوم شرکت میکنم از محرم فقط دو شب اصل و در ماه مبارک هم
فقط شبهای قدر آنهم تک و توک مثلا یک شب در خانه یک شب یکجا و شب دیگر
جای دیگر . . .
این را میگذارم پای حساسیت هایی که جدیدا در وجودم ایجاد شده که البته احساس
میکنم این حساسیت ها تا به حدودی بجا هستند .
شب قبل تا وارد مراسم شدم یک گوشه دنج پیدا کردم و نشستم .
کم کم تعداد زیاد شد .
یک خانم کنارم نشست که دلش مراسم نمی خواست انگار ! خانمی مسن هم سمت چپم
بود که متاسفانه بنده خدا سواد نداشت انگار و رویه خودش را میرفت !
یک خانم هم مقابلم نشست که بچه چندماهه داشت و بچه اش از بدو ورود زوم شد روی
من !
آنقدر نگاهم کرد تا مادرش هم فهمید و مجبور شدم از پوسته سرسختی ام در بیایم و
با نوزاد صحبت کنم و ناز و نوازشی نثارش کنم .
تا آخر مجلس آن نوزاد خیره ام شد !
کلا می توانم بگویم که از دیشب تنها اندکی از مراسم را فهمیدم و کلا مثل در خانه بودن
بودم .
انگار این دِلی رفتن هایم باید همچنان ادامه داشته باشد .
میگن باید از عبادت لذت ببری …
التماس دعا
___________
پاسخ قلم :
بله ، اما بیشتر مستحبات این لذت بردن خیلی قید است . لااقل برای من :)