“هوالمحبوب”
سریع رفتم سمت بطری ها و هر دو تا را برداشتم. پاچه زدم بالا جرم گیر را خالی کردم
روی کف سرویس و بعد، خیلی سرخوش وایتکس را برداشتم و مثل قبل، ریختم روی
کاشی ها و شد آنچه نباید می شد.
تا گاز و بو را استشمام کردم پریدم از سرویس بیرون! :/
تازه همانجا عقلم برگشت سرجاش که این چه کاری بود کردی…
چندلایه دستمال خیس را بستم دور دهنم و عینک گذاشتم. دور عینک را با دستمال
پوشاندم. خلاصه که دوباره زره پوشان رفتم سراغِ گندی که زده بودم. توی راهرو به هیچ
عنوان نمی شد قدم گذاشت یا حتی نفس کشید! جوری محلول درست کرده بودم، خالصِ
خالص. حتی محض رضای خدا آب هم قاطی ش نکرده بودم.
وارد سرویس که شدم حس کردم چشمام می سوزه. چشم هام را سریع بستم و عین
کورها. بدور از همه ی حساسیت ها اینور و آنور را آب گرفتم. کم تر از یک دقیقه اینکارها
را می کردم و خارج می شدم تا نفس بگیرم. و از دوباره…
تمام پنجره ها را باز گذاشتم و در ورودی.. هر روزنه ای که حس می کردم جریان هوا را
بیشتر می کند باز کردم. خودم هم که نفس هایم به خس خس افتاده بود و هر چند
ثانیه سرفه می کردم را رساندم دم درِ تراس. نزدیک درخت ها و گلدون های حیاط
پشتی. سرم را به عقب بردم و نفس های عمیق کشیدم. خیلی عمیق.
ولی هیچ کدام از آن ها کل ریه را نمی گرفت. با این وجود سعی کردم هوای خنک صبح
را با عطر درخت ها و صدای گنجشک ها ببلعم، هر چند دقیقه هم از خودم بپرسم:
این چه غلطی بود کردی؟!
جلوی آینه رفتم و چشم هام را چک کردم ببینم سرخ شده یا نه. شده بودم مثل این
پزشک های کشیک که سرک می کشند به بیمار و علائمشان. از خودم می پرسیدم
((حالت تهوع داری؟! چشم هات که سرخ نیست. احساس کرختی نمی کنی؟! اب زیاد
بخور اسید وارد شده به ریه ت دفع بشه. بخاطر ترس خودتُ گول نزنیا! هرجا حس
کردی لازمه جنگی برو دکتر…))
خلاصه که ساعت هشت و نیم صبح را نشان می داد من همچنان داشتم هوای تازه به
ریه های مادر مردم می رساندم. هر چند دقیقه هم لیوان به لیوان آب سُر می دادم تو.
که تا غروب همان روز کم کم علائم دور شد. سوزش گلو کمتر شد. خس خس رفع شد.
سرفه ها رفتن. نفس های سنگین سبک و سبک تر شد. هرچند که الان همچنان سنگینی
ریزی توش هست. ولی نسبت به دیروز خیلی بهتر شده.
اگه کرونا به ریه هام نزنه، خودم برای سرویس کردنشون کافی َم!