“هوالمحبوب”
تو آشپزخونه مشغول ریختن چایی بودم که صداشون رو می شنیدم.
خواهر می گفت احساس می کنه یک چشم ش نسبت به چشم دیگه کوچک تر شده!
مادرم در جوابش حرفی زد و من دیگه حواسم به جواب مادر نشد. وسط پیدا کردن
قندان یهو خواهرم بلند گفت: ماری! بیا ببین فریدا چی میگه! - هر وقت بخوایم شوخی
کنیم مامانُ به اسم کوچک صدا می کنیم-
پرسیدم چی شده؟! داشت از خنده ریسه می رفت می گفت مامان میگه ما همه مون
یک چشممون کوچک تر از اونیکیه! :/
دوتایی داشتیم از تعجب به هم نگاه می کردیم و می خندیدیم. مادر هم اونور نشسته
بودن رو مبل و ریز ریز می خندیدن!
یاد یکی از آشناها افتادم. پرونده جد و آباد این بزرگوار دست ما مکشوفه بعد هربار
می آمد از تمام نوه ها و بچه هاش جوری تعریف می کرد که اگه شناخته شده نبودن
حتما تو فکرمون چند جفت حوری باکمالات ترسیم می شد. خلاصه اینکه یکبار این بنده
خدا نشسته بود کنار مام بزرگه و داشت از جمالات و کمالات نوه هاش صحبت می کرد
من هم داشتم اسباب پذیرایی را آماده می کردم و در حین کار کردن صداشون را میشنیدم
تا اینکه چای را آماده کردم و بردم چند دقیقه بعد صدای مام بزرگه به گوشم رسید که داشت
با حالت تاسف می گفت: چایی های ماری همیشه سرده! :/ بعد هم صدام کردن و امر کردن
چایی را عوض کن!
قیافه ی من را تصور کنید که در بُهت نمی دونستم به تعریف های اون بنده خدا بخندم یا
برای تعریف و تمجید مام بزرگه از خودم گریه کنم.
+ اینارو نوشتم که بگم ما در همچین شرایطی رشد کردیم. یعنی عیبی هم نداشته باشیم
خود بزرگترهامون می ذارن، اصلا نیازی به عیب یابی در ما نیست یِ توک پا تشریف بیارید
منزل پرونده ی عیوب ما رو براتون باز می کنن
++ نه اینوری باشید نه اونوری! همیشه نکات مثبت بچه هاتون رو بدون اغراق بگید و
نقاط ضعف را هم صرفا برای تصحیح اعلام کنید. اینطوری بچه هاتون رشد می کنن.
+++ آقا چایی های من سرد نیست! این بزرگوارا گرم صحبت میشن چایی میمونه سرد
میشه بعد میگن چایی از اول سرد بود :/ گرفتاریم اصلا!