“هوالطبیب”
باد دامن و چادرم رو داشت با خودش می برد و من دو دستی چسبیده بودم به چادری که
افسارش از دستم در رفته بود. هر قدمی که بر می داشتم چشمم به پاهام بود و حرص
می خوردم که چرا باید ساپورت رنگ پا بپوشم تا توی این شرایط اسفناک اینطور شرمسار
دنبال جمع و جور کردن چادر باشم.
تا به پله های ساختمان رسیدم یه نفس راحت کشیدم که از باد خلاص شدم. کمی لباس هام
رو مرتب کردم و به سمت ورودی ساختمون قدم برداشتم.
ساختمون مترو توی سکوت مطلق بود. دریغ از یک نفر. حواسم نبود که توی اسنپ یه
متروی دیگه رو مقصد قرار بدم. چند قدم بیشتر نرفته بودم که یک دفعه یه صدای بلند
حاوی مقادیری فحش رکیک و ناموسی توی ساختمون اکو شد. بالافاصله بعد از این
صدا از هر دو طرف پله ها پسر بود که میومد بالا و وارد سالنی می شد که من بودم. ورود
بزرگوارا به سالن همانا و شروع خوندن شعارهای مستهجن همانا. دو گروه طرفدار هرچی
داشتن و نداشتن گذاشته بودن تو طبق اخلاص و ناموس همدیگه رو مورد عنایت قرار
می دادن.
با دیدن این شرایط و وضعیت تنها راهی که داشتم این بود که فرار رو بر قرار ترجیح بدم.
کمی قدم هارو تند کردم و خودم رو به پله ها رسوندم و رفتم سمت قطارها. شرایط مسخره
و خنده داری بود. نه روم می شد که رد بشم و نه می تونستم خنده م رو کنترل کنم. از طرفی
با دیدن این میزان بی شرم و حیایی حیرت زده بودم.
این اولین تجربه من در مواجه شدن با طرفدارهای استقلال و پرسپولیس بود و خب!
با دیدن این وضعیت به این نتیجه رسیدم که همون بهتر ورزشگاه برای خانم ها ممنوع باشه :/
+ خدارو شکر می کنم که زبونم هیچوقت برای زدن اون جملات و حرف های رکیک نچرخیده.