“هوالمحبوب” مرکز واکسن همان باشگاه هشت سالگی َم بود. انگار که با دیدن ش دوباره هشت ساله شده بودم. انگار آن صندلی های دورتا دورِ سالن جای بچه ها بود و نگاه هایشان. خودم را می دیدم که کمربند کاراته را بسته م و می آیم روی تشک تا نرمش کنیم و… بیشتر »
کلید واژه: "کاراته"
“هوالمحجوب” روز قبل در خیابان دخترکی را دیدم که چهره اش فوق العاده برایم اشنا بود چند دقیقه ای به مغز مبارکم فشار آوردم که بدانم کیست . کاشف به عمل آمدم که هم باشگاهی کودکی هایم است ! این دخترک از ما چندسالی کوچک بود . سِنسی خواست که ما… بیشتر »