“هوالمحبوب”
شب گذشته میان شرق و غرب گیر کرده بودم!
گاه در لندن بودم و گاه در پاریس !
گاه پرده عوض میشد و در شهر خودمان بودم!
گاه داشتم با همشهریان بلادِ کُفرم گفت و گو می کردم و گاه
با هموطنان محترم سر و کله میزدم !
خلاصه میان زمین و زمان سرگردان بودم . . .
خوابهایم هم تکلیف خود را نمیدانند، مدام روحم را از این کشور به آن
کشور پرت میکنند !
باید با روح جان محترمه کمی گفت و گو کنم بلکم قانعش کنم ،بداند و بفهمد که او
روح است پَر نیست که هر جا دوست دارد می رود و بعد هم انگار نه انگار برمیگردد در تنم!
خب خسته میشود تن جانم! :(