“هوالحبیب”
امروز علت حال بدم برای نزدیک شدن به تولدم رو فهمیدم. حقیقت تلخی که چندین ساله
ازش فرار می کردم و خودم رو به هزار راه می زدم تا ازش عبور کنم و غرق نشم توش؛ امروز
مثل پتک روی سرم هوار شد.
بغض توی گلوم به هیچ صراطی مستقیم نبود تا اینکه دست به دامن روضه شدم و ترکید.
من هیچوقت به اندازه محبتی که کردم محبت ندیدم. هیچوقت به اندازه خلوص و صداقتی
که خرج کردم، دریافت نداشتم. همیشه توی انتظار بودم. انتظار کسایی که حتی حواسشون
هم بهم نبود. عالم و آدم می دونن که توی روابطم حساب کتاب ندارم که اگه داشتم تا الان
باید همه ش متوقف می شد در صورتی که همچنان ادامه داره… نمی دونم شاید چون همیشه
کنارشون محکم بودم و دم نمی زدم فکر کردن که من نیازی بهش ندارم.
علی الحال احساس تنهایی عمیقی دارم. کنار کشیدم و منتظرم ببینم برای چه کسایی با ارزشم
تا کنارشون باشم. ولی زخم این بی تفاوتی ها. زخم این بی توجهی ها، زخم این نامهربونی ها
همچنان روی روحم هست و باقی می مونه.
+ با چون منی به غیر محبت روا نبود…