“هوالمحبوب"
داشتم میگفتم چشمام این روزها خیلی دارن اذیت میشن مخصوصا اینکه کتاب
دانلود کردم و همه اش گوشی دستمه از عینک هم بدلیل تنبلی خیلی کم استفاده
می کنم.
خلاصه اینکه مثل افراد مسن شروع کرده بودم به ناله کردن، چشمام به شدت زود
خسته میشن وقتی گوشی همراه را از خودم جدا میکنم تا چند دقیقه اطراف را
تار میبینم.
پرسید چه کتابی دانلود کردی گفتم بادبادکباز.
گفت عه ماریا من این کتاب را دارم. انقدر ذوق زده شدم که حد نداشت.
پرسیدم ميتوني بهم قرض بدی؟!
گفت: آره من که فعلا مشغول کارهای شهرکم (شهرک سینمایی نه شهرک و ساختمانسازی و . . . )
از دیشب گرفتمش و به صورت روتین میخونم امشب قطعا تمام میشه.
فوق العاده خوشحاااااالم.
پ.ن: پرسید: - صفحه چندی؟!
گفتم: - 170
تعجب کرد: -درستم اینطور میخوندی خوب بود.
من: - :/