“هوالمحبوب”
وقتی قطره های آب روی تنم می لغزید و سقوط می کرد؛ گفت:
+ فرض کن بهت خبر بدن امروز آخرین روز حیاتته! باز هم این نگرانی هایی که الان داری
همراهت خواهد بود؟!
دلم جواب داد: - نه!
+ پس جوری با دنیا تا کن که انگار آخرین روز زندگیته.
* چقدر یادِ مرگ تسکین و ارامشه خاطره