“هوالمحبوب”
دیروز روزِ پرکار و صد البته اعصاب خرد کنی داشتم، انقدر که پاچه همه را گرفتم و الان که بهش
فکر می کنم نمی فهمم چرا انقدر سخت گرفتم!
دلم می خواست خرخره یکی را بجوم و خیلی از آدم های جمع را مقصر می دونستم…
خلاصه اینکه خیلی سخت بهم گذشت، خیلی سخت!
+ راحت بگم نزدیک به شش سال یا هفت سال بود که اینطور عصبانی نمی شدم و این روم
در نیامده بود!
++ از کارات بدم میاد! خیلی بدم میاد!