“هوالمحبوب”
دلم می خواست در آن بارش شدید و خیس شدن، در آن نم نم قدم زدن های تنهایی ام
درست در همان نقطه ای که قرار داشتم پژواک صدایی قدم هایم را میخکوب می کرد!
بر میگشتم نگاهم گره می خورد به تو… و یا شاید حتی لورا!
ذوق زده می شدم. در آغوش می گرفتمت… کل مسیر را زیر همان بارش قدم زنان گپ
می زدیم. ولی نه پژواکی قدم هایم را نگهداشت، و نه نگاهی گره خورد.
تنها و تنها من بودم که از ناودان های خیابان برای یادآوریِ روزهای خوشِ گذشته استفاده
می کردم. صدای چک چک را به صدای خنده های آن روزهایمان تشبیه می کردم.
شایدفقط منِ دیوانه بودم که در خیابان تنهای تنها لبخند می زدم.