“هوالمحبوب”
خواستم بگویم من این تابستان لعنتی را دوست دارم. تابستانی که همه ی برنامه هایش به
بی برنامگی گذشت. خواستم بگویم این موهای ژولیده و این ناخن های لاک خورده ی امروز
را… این آشفتگی چهره و این اضطرار ریز درونم را…
خواستم بگویم فردا دوباره تجربه ای جدید اضافه خواهد شد. خواستم بگویم ترس های دیروزم
امروز دارد یکی پشت دیگری نمود می کند. خواستم بگویم حالا که با این ظاهر آشفته اینجا
پشت این کیبورد نشسته ام چقدر با گذشته فرق دارم. خواستم بگویم… هیچ!
فقط خواستم بگویم درمانده و مستاصلم… همین/.