“هوالمحجوب”
نشسته ایم روی صندلی، فنجان قهوه را قُلپ قُلپ با متانتِ تمام می نوشیم و هر چند
قلپی که از گلو پایین می دهیم تکه ای از کیک جدا کرده و در دهان می ذاریم.
منتظریم که منشی، پرونده ی بیمارمان را تکمیل و آماده پذیرش کند!
بله… ما در کافه ی بیمارستان با همان عزت و احترامی که با ورود پذیرایمان شدند به سمت
اینجا راهنمایی و بدونِ هیچ بدو بدویی نشسته ایم تا وقتِ گرانبهایمان یا به قول کارکنان
بیمارستان ” تنِ عزیزمان خسته نشود” .
خوب است بدانید که همه ی این مجموعه شیک که انقدر نگران خستگی پا و وقت عزیز
ما هستند! متعلق به همان اقایی ست که یک روز، به مردی که هزینه فیزیوتراپی درد پایش
را نداشت توصیه کرد؛ “خودت بمال!”