“هوالمحبوب”
گاهی چنان بی فکرانه رفتار میکنم که دردسرهای بعد از آن همچنان باقی می ماند
حتی چند ماه بعد از آن و یا شاید کشیده شود به یک سال . . .
من تا بحال خیلی کم و معدود نانوایی رفته ام و اصلا خیلی وقتها خرید نکرده ام
شاید عجیب باشد ولی اینجانب در کل زندگی ام فقط سه بار و یا شاید چهار بار
بانک رفته باشم ! و اگر روزی وارد بانک بشوم مثل این می مانم که وارد یک ناکجااباد
شده ام ! همیشه کارهای بانکی ام را به دیگران و یا با اینترنت انجام میدهم.
یکی از مواقعی که همیشه هنگامش فیلمی به پا میکنم زمانی است که وارد میوه فروشی
میشوم و میگویم یک کیلو فلان میوه لطفا بعد می ایستم و زُل میزنم به فروشنده
بعد از چند ثانیه که فروشنده مانند دیدن موجودی ناشناخته خیره ام می شود میگوید
خانم خودتان باید جمع کنید بعد پلاستیک را به طرفم میگیرد و من با تعجب میپرسم
خودم باید جمع کنم ؟!!!!
آن روز هم مثل همیشه در عرضِ این خنگ بازی هایم قرار گرفته بودم ، به توصیه فرشته
و صدالبته اصرار او رفتیم تا از سر خیابان نان بربری بخریم و بعدش هم از سوپری چند
قدم آنورتر مخلفات برای صبحانه ردیف کنیم.
تا رسیدم به نانوایی از شاطر یک بربری درخواست کردم راستش یادم نمی اید دقیقا چه
اتفاقی افتاد که من ارام زدم زیر خنده آن بنده خدا هم خنده اش گرفت و خندید.
آنقدر عذاب وجدان خندیدنمان را گرفته بودیم که تا برسیم به ساختمان خودمان را سرزنش
کردیم.
صدالبته تقصیر فرشته بود آن موقع هم مثل همیشه داشت دستور میداد من هم چیزی در
این مورد حالی ام نبود مدام با خنگیِ خودم سوال میپرسیدم و متوجه حرفهایش نمیشدم
آخر وسط همین بحث ها زدم زیرخنده و با خنده ( البته نه با صدا بیشتر با نیشی باز) از
شاطر نان را گرفتم .
حالا بعد از گذشت چند ماه یا بهتر بگویم نیم سال وقتی دوباره به اصرار فرشته شکمو
به طرف نان رفتم تا نان بگیرم دوباره در حال حرف و خنده بودم که فرشته گفت رسیدیم
به نانوایی و هردو سکوت کردیم و خنده هایمان را خوردیم .
تا شاطر من را دید نیشش باز شد !
به فرشته گفتم خودش خرید کند و از صحنه متواری شدم .
به دلیل همان سبک سری حالا اگر روزی دلمان نان بربری داغ برای صبحانه خواست
باید زبانمان را به کام بگیریم و یا کسی دیگر را اجیر کنیم تا نان بخرد . . .
خرِ اینجانب از کره گی دم نداشت :/