“هوالمحبوب”
گاهی ، زمان هایی هست که تمام افکارت جمع می شوند بر مشکلاتت بر اتفاق هایی
که نمی توانی حلشان کنی ، بر سد هایی که جز با معجزه کنار نمی روند .
امروز در این ثانیه ها و دقایق نقطه ای زوم شده ام که نباید .
خیره شده ام به پل هایی که پشت سرم خراب شده و پل هایی که مقابلم هستند ولی
سست و قابل ریزش ، یعنی حتی یک صدم هم نمی توان به این پل ها اعتماد کرد و از
رویِ آن گذر کرد .
زندگی همیشه در پستی و بلندی است همیشه !
هیچوقت این کشتیِ در حالِ حرکت به سکون مطلق نخواهد رسید و من به این ایمان
دارم که در این حرکتها باید خودم را بشناسم و اگر روزی در محضر خدایم حاضر شدم
شرمنده قدرتهایی که به من عطا کرده است و از آن استفاده نکرده ام نشوم .
دخترِ دیروزی که نصفِ بیشترِ زندگی اش را در ناز و نعمت بزرگ شده حالا در مرحله ای
از زندگی قرار گرفته است که باید با تمامِ شرایطِ فعلی اش بسازد .
من این سازش را در چند سال قبل اوج مشکلات توانستم تجربه کنم .
ولی آن دفعه قواهایی داشتم که نجاتم بدهند از فشار های همراهم ولی اینبار گمان میکنم
خودم باید روی پای خودم بایستم و تلاشم را دو چندان بکنم .
در واقع تنها کاری که از دستِ من بر می اید صبر کردن و حفظ آرامش است .
در این مکدرات جز این دو هیچ کار دیگری از دستانم بر نمی اید . . .