“هوالمحبوب”
دیشب از کوره در رفتم !!!
توی گروه دبیرستان به لورا گفتم خاله زنک ! گفتم لطفا ساکت باش و کم موش بدوان . . .
خلاصه اینکه خیلی زیبا خودم را خراب کردم !
ولی برایم اصلا مهم نیست ! یک چیزی که برایم جالب بود این بود که همه فکر میکردن من
و لورا دوست جون جونی هستیم !
البته بهشان حق میدهم چون در مدرسه همیشه کنار هم بودیم . . .
وقتی از کوره در رفتم پری قصه هایم آمد در خصوصی ازمن دلیل عصبانیت را پرسید و
توضیح دادم پری از آن دسته آدم های فوق العاده ساده بود از آنها که سریع با یک عده بنشیند
همرنگ آن ها میشود البته الان را نمیدانم خودش که میگوید همچنان همان شخصیت است !
حرف زدیم و حرف زدیم تا رسیدیم به این جمله که : تو همیشه نسبت به دوستانت وفادارتر بودی !
حقیقتا جوابی نداشتم برایش !
فقط گفتم چون به دوستانم علاقه داشتم گذشت میکردم وگرنه علاقه نبود بیخیالشان می شدم !
پری فقط در تنهایی هایم بود وقتی کسی نبود در این بین موش بدواند وقتی کسی نبود چوب
لای رابطه ما بگذارد .
گفت که اگر من او را درجمع هایم هم راه میدادم شاید هیچوقت آنکارها را نمی کرد !
اولین بار بود پری این حرفها را میزد شوکه شدم !
گفت که دوست داشت مرا نگه دارد برای خودش :(
با سید هم میانه ام شکراب شده است !
انگار دارم گند میزنم به همه چیز ! البته این شکرابی قطعا از طرف من نیست ! گذشتم کم شده
و دیگر ترس نبودن این افراد در کنارم را ندارم بدون ترس رهایشان میکنم !
تا تلخی ازشان برایم می رسد سریع تصمیم قطع میگیرم که کُنتاک کنم . . .
خدایم رحم کند !
شبتبخیر خانوم
میگم چرا وبت رو انتقال نمیدی به بلاگ یا اسکای؟
البته این یه پیشنهاد :)
______________
پاسخ قلم :
شب شما هم بخیر :)))
اینجا را دوست دارم لبخند جانم ، کوچ وبلاگ خیلی سخته