“هوالمحبوب”
داشتن به هم فخر فروشی می کردن، وسطِ این فشارهای فخرفروشی کردن اسم ها
یادشون می رفت. تا به مِن مِن میافتادن من سریع از آنور سالن بلند حرفشون را
تکمیل می کردم. بعد از آخرین تکمیل کردنم به ثانیه نکشیده گفت:
- شما که باز اینکاروکردی!
با تعجب پرسیدم: چه کاری؟!
با جدیت تمام:
- برای چی میای وسطِ حرف ما! انقدر نپر تو حرفمون!
من همینگونه ماندم: :/
راستم می گفت طفلک :)))