“هوالمحبوب”
اگه تو این ساعت بیدارم معجزه س! این روزها ساعت سه از کلاس به خونه می رسم و درست
مثل جنازه میافتم و بعد هم بدون اینکه تنم خستگی را در کنه میرم سراغ یک وظیفه ای که
همینطوری بیخود و بی جهت افتاده گردنم. بعد از چندساعت انجام وظیفه ساعت نه بیهوش
می شم و دوباره روز بعد طبق روال همیشگی. خسته که هستم. روحمم همچنان داغانه. اما
چاره ای ندارم.
میم زده لپ تاپم را ترکونده هرچقدر هم غر می زنم که درست کن همچنان همانطوره :( برای
همین برای یک پست گذاشتن انقدر گیر می کنه که اعصابم بهم میریزه از نوشتن منصرف
می شم، میزنم لپ تاب را خاموش می کنم.قطعا تو شرایط فعلی من نباید توقع حوصله وصبر
داشته باشید! دارم نهایت سعی م را می کنم به روال عادی بگردم. ورزش کتاب فیلم و اندکی
درس!!! اما خب همچنان پرچم دل بالاست و تا میام عاقل بشم سریع لباسشو میزنه کنار و زخم
هاشو نشون میده که ببین! ببین هنوز خوب نشده زخمی که برداشتی! دوباره برمیگردم سر نقطه
اول. القصه این روزها هم میگذره و من با یادآوریش قطعا خنده که نه اما غصه از خودآزاری هام
خواهم خورد.