“هوالمحبوب”
فکر کنم همه این حدیث را شنیدیم که: هرکس کسی را سرزنش کند نمیمیرد تا اینکه خودش دچار
شود! البته من مضمون را نوشتم عین لفظ را از یک آلزایمری توقع نداشته باشید.این حدیث عین
واقعیتِ اصلا خودِ واقعیتِ! چند سال پیش من، یعنی ماریا به دلیل شدتِ خوشگذرانی و رستوران
گردی های متفاوت و خوردن انواع و اقسام غذاها علی الخصوص فست فود به یک بادکنک تبدیل
شدم!!! البته که در زمان کنکور بود و تازه مدرسه تمام شده بود. جنب و جوشی هم نبود که کالری
سوزی صورت بگیره. خلاصه اش کنم. وقتی یک انسانی که همیشه او را لاغر دیده اید کمی اضافه
می کند خیلی به چشم می آید. حتی اگر این اضافه کردن تا حدودی هم برایش نرمال باشد باز هم
به چشم میادو همه شروع می کنند به صحبت.این قضیه در من هم صدق کرد. با اضافه وزن من
همه اقوام، دوست اشنا شروع کردند به اعتراض که چه خبرته!؟ در بین معترضین چند نفری بودند
که مدام با نیش و کنایه حرف هایشان را می چسباندند و سرزنش می کردند. اینها هم کسی نبود
جز فاطیما-دخترخاله محترمه- شیدا-دختردایی گرامی- و همسر میم که تازه وارد خانواده شده بود.
فاطیما که چپ و راست مدام می چسباند. خودش آنموقع فوق العاده لاغر بود. خیلی زیاد. هرچقدر
هم می خورد وزن نمی گرفت. شیدا هم من را خرس مهربان صدا می کرد :/همسرِ میم هم فرصت
را غنیمت می دانست و در هر مراسم و جمعی مثل تنوری داغ میچسباند، به خیال خودش
اینجانب را می چزاند- قبلا هم گفتم من یک گوش در دارم و یک گوش دروازه!- بلاخره آن زمان
تمام شد واینجانب رژیم گرفتم و ورزش کردم و برگشتم سرجای اول. اما حالا، حال و روز این تعداد
خیلی جالب است. شیدا فوق العاده وزن اضافه کرده است. فاطیما که مدام من را سرزنش می کرد
رفت دکتر تغذیه و چند کیلو اضافه کرد و بر همان وزن هم ماند. هیچوقت روم نشد بهش بگم اگر
چاقی بد بود چرا برایش انقدر تلاش کردی :/ همسر میم هم که همه را رو سفید کرده است.
فوق العاده فوق العاده اضافه وزن دارد.متاسفانه من نمی دانستم که بین دخترهای فامیل چشم
روهم چشمی هست!
تازه متوجه شدم که هیچ کدام از آنهایی که راه به راه برایم نامه فدایت شوم می فرستندچشم
دیدن هیچ نقطه مثبتی در زندگی ام را ندارند.
من که به وزن طبیعی خودم برگشتم. اما در تعجب چاق شدن این سه نفر به مرز شاخ در آوردن
رسیدم!!!!
لب مطلب : سرزنش نکنید، نکنید،نکنید
:)