“هوالمحبوب”
انگار توی مغزم پر از همهمه س. شلوغه خیلی شلوغ… حالت تهوع دارم و شب قبل
خوب نخوابیدم. کلی زعفران ریختم توی چای تا کمی شاداب بشم. دارم آهنک گوش
میدم تا ذهن آشفته م آروم بشه وبه سکون و تمرکز برسه. اشتهام از دست دادم.
امروز صبح با خودم زمزمه می کردم چیه این دنیا! پر از رنج.. پر از سختی.. پر از دوری
پر از دل کندن و.. الی ماشاءالله.
+ والسلام علیکم من یعنی نقطه ی پایان گذاشتن کنار همه ی قصه هایی که اتفاق افتاد.
++ دلم می خواد گریه کنم اما اشکم نمیاد..
+++ یه اوج غم هست. خیلی سهمگینه وقتی به آدم وارد میشه دیگه ازت اشک نمیاد
نه که بغض نکنیا چرا.. بغض داری. ولی چشم هات یاری نمی کنن تا بار سنگین غم از
دوشت کم بشه.