“هوالمحبوب”
گروهِ دبیرستان بانیِ دوباره سرگرفتن رابطه م با سید شد. پیشترها گفته بودم که قهر
نیستیم فقط قطع هستیم. بعد از یک تحول بزرگ هیچ چیز مثل سابق نمیشه. هرچند
تمام آن احساس و شناخت برگشته. اما انگار قرار نیست به این زودی ترمیم بشه.
سید با رفتارش و حرف هاش نشون میده که می خواد همه چیز مثل سابق بشه اما من
پوست انداختم و سخت شبیه قبل میشم. نمیدونم این اخلاق خوبه یا بد. ولی وقتی از
چیزی فاصله می گیرم موقع برگشت غریبه می شم. مخصوصا اگه با ناراحتی این فاصله
طی بشه. چندبار تلاش کرده قرار بذاره. با اِلی تصمیم گرفتن بعد از تعطیلات عید برن
مشهد و از من خواستن که همراهشون باشم. با اکراه گفتم اگه شرایطم جور باشه میام.
هربار هم میگه بریم تجریش؟ بریم امامزاده؟ منم به این فکر می کنم که با یک خانم
که الان مادر شده و بچه کوچک داره برم بیرون تن و بدنم می لرزه. از بس که تجربه
تلخ دارم تو این مدل بیرون رفتن ها. حالا تصور کنید خود اِلی هم بچه چندماهه داره!
با این دو تا برم مسافرت چند روزه؟!؟! اصلا عاقلانه نیست. اصلا.
22 بهمن گفتم دلم می خواد تهران باشم سید سریع گفت بیا بریم. چندبار این بیا بریم ها
تکرار شده با پیشنهادهای مختلف گفتم باشه می تونی خودت تنها برگردی؟! گفت با بچه
کجا برم. گفتم پس چرا میگی بیا. گفت می خواستم ببینم تو چی میگی :/
فکر کنم خیلی ناشی برخورد کردم و این استقبال نکردن از همراه شدن باهاشون زیادی
تو ذوق زده که مدام منتظره ببینه مزه زبون من چیه…
+ وقتی خواهرم با دوست خیلی قدیمیش قطع رابطه کرد. بهش گفتم برای چیزای مسخره
و کوچک این رابطه ی کهنه را خراب نکن. نمی دونم چقدر موثر بودم تو برقراری ارتباط
دوباره شون اما دقیقا چند ماه بعد خودم با سید بهم زدم. حالا که دوباره حرف می زنیم کمی
اروم تره روح و روانم. از بس که از دلخوری و ناراحتی از هم متنفرم.