“هوالمحبوب”
امروز در ماشین با آقایی هم مسیر بودم که قبلتر ها هم، هم مسیر شده بودیم.این آقا از
نظر جسمی و زبانی نقص هایی دارد که نیازی به توضیح و تفصیل اش نیست. فقط در
همین حد بگویم که از نظر من، در عقل هم نقص هایی دارد. بگذریم.
دفعه قبل مدام برمیگشت و به من نگاه می کرد. البته در آن روز گذاشتم پای اینکه معلول
است و نیازی به سخت گیری و تذکر نیست. برای همین صورتم را تا آنجایی که میشد به
شیشه ماشین چسباندم تاخیلی مشخص نباشد. آنقدر برگشت و خیره شد که راننده تذکر
داد و گفت: شیطانی نکن!
-چقدر راحت اسم چشم چرانی را شیطنت می گذارندُ با شوخی و خنده از کنارش رد می شوند-
این قضیه برای چند ماه پیش است. قبلا هم گفتم که ریزمسائل خوب به یادم می ماند.
وقتی صدایش را شنیدم فهمیدم همان است! اما اینبار چون پشت به صندلی اش بودم قدرت
چشم چرانی اش سلب شده بود. در مسیر تلفن همراه اش را در آورد و شروع کرد به صحبت
کردن. برای فهمیدن اینکه چه می گوید باید توجه می کردی. از صحبت ها مشخص بود که
با یک خانم دارد صحبت می کند. از او می خواست به اصطلاح با او دوست شود!
خلاصه حرف های زیادی بینشان رد و بدل شد. از حرف های آقا کاملا مشخص بود که چه
جواب هایی دارد می گیرد اتفاقا جواب ها هم اصلا بد نبود چون عکس العمل او کاملا عادی
بود.
برایم قابل فهم نیست کسی با این شرایط تا این حد جلو برود… فقط با خودم فکر می کردم
اگر تنی سالم و عقلی درست داشت چه می شد!!!!