“هوالمحبوب”
بودن در کنارِ نوجوان ها مساویه با ایستادن و چشم دوختن به جاده ای بی انتها.
پر از سردرگمی و سوال اند ولی تلاشی هم برای پیدا کردن مسیر نمی کنند.
نشسته اند وسط جاده و هرکس که به چشمشان کول و باحال آمد میفتند دنبال همون.
هروقت که سر و حال باشند استدلال ها را می پذیرند و هروقت نباشند نعوذبالله خود
خدا هم اگر بیاید ور دلشان یکصدا می گویند: نه کی گفته؟! :) -در انکار کردن یدی طویل
دارند بزرگواران-
تنها چیزی که این بین ناراحت کننده و ازاردهنده ست اینه که باید دقیقا وسط همین
سردرگمی ها و حجم نا آرامی های درونشون بیس و پایه اینده ی خودشون را بچینن.
+ بله! زندگی خیلی قشنگ و دهن صاف کنه :)
++ از بس ننوشتم نوشتن یادم رفته..