“هوالمحبوب”
خرامان خرامان ، بعد از آن که تنم را با آب نوازش دادم
موهای بلندم را بافتم در آینه نگاهش کردم تا به کمرم رسیده اند
دلم میخواهد بروم و همه اش را از بیخ بزنم !!!
مثل آقایون موهایم را کوتاه کنم و سرم سبک شود .
ولی خب با وجود چند مراسم این ماه نمی توانم . . .
بعد از جست و جوی در اینترنت کتابی را دانلود کردم
با شنیدن اینکه فردا کلاس هایم کنسل شده خوشحال
بدون هیچ نگرانی زیر پتوی گرم و نرمم خزیدم
فقط لم داده ام و شیر می خورم و هر
از چندگاهی چشمانم را مالش می دهم و مشغول ادامه خواندن
میشوم . . .
داستانش جالب بود ولی خب کمی فراتر از واقعیت می رفت .
داستان در مورد دختری بود که بخاطر بیماری مادر و جراحی اش
مجبور می شود پولی را از کسی ناشناس بگیرد و در عوض به عقد
مردی بیاید که نمی بینتش!
طبق قراردادشان دختر باید وارد عمارتی خارج از شهر بشود و هر
شب با مرد نقاب دار همخوابگی کند شرط ازادی اش تنها تولد
یک فرزند از اوست ، در ادامه هم دختر بعد از دو ماه باردار می شود
زمان بارداری پی میبرد که به مرد نقابدار و چشم های گربه ای سردش
دلبسته است . . .تا خبر بارداری میرسد دیگر مردنقابدار سراغش نمیاید
و تلخی اش اینجاست که مدام در آن عمارت بزرگ می چرخد
تا مرد نقابدار را پیدا کند مردی که نمیشناستش فقط از او عطر تلخ تنش
را یادگار دارد و با استشمام عطر ان مرد و ندیدن و نبودنش بیشتر غرق
غم می شود .
بنظر م نویسنده اش می توانست بیشتر بال و پر بدهد به داستان زود تمامش
کرد . یک اشتباهی که داشت این بود که من در زمان گم شده بودم
گاهی به زمان رعیت و اربابی میرفتم و گاهی به زمان حال میرسیدم .
ولی در کل داستانش برایم تازگی داشت . . .