“هوالمحبوب”
تابه حال شده از خودتون بپرسید چرا تو این چندسال همه ناامید شدیم؟! چرا تا حرف از
مملک میشه همه شروع به گفتن منفی ترین ها می کنیم؟! چرا هرجا هر جمعی باشه اول
از همه تلاش می کنیم همدیگه را از وضعیت ناامید کنیم؟! اصلا تابحال پرسیدید که چرا
دقیقا این ناامید شدن ها و بدگویی ها تو این چندسال آتی بذرش کاشته و رشد کرده؟!
نمی خوام دنبال مقصر بگردم. نمی خوام بگم چون فلانی بود فلان شد یا فلانی بهمان میکنه
نمی شه. فقط حرف اصلیم اینِ:
(( عادت کردیم بزنیم به سرِ مال))(( عادت کردیم خودمان را قبول نداشته باشیم))(( عادت
کردیم فکر کنیم اونوری ها خوبن مابد))(( عادت کردیم بکوبیم همو)) (( عادت کردیم پشت
هم بایسیتیم ولی عمرا تکیه گاه هم بشیم)) ((عادت کردیم دست هم را نگیریم،ولی خواسته و
ناخواسته هُل بدیم تا بیافته))((عادت کردیم منتظر باشیم یک اتفاق بد بیافته و بعد انگشت
اشاره بگیریم که ها، دیدی گفتم)) (( عادت کردیم بیرون گود بایستیم و بگیم باید اینطور
میکرد)) (( عادت کردیم بگیم تو، اما نگیم پس من چی)) (( عادت کردیم دنبال مقصر باشیم))
(( عادت کردیم خودمون را تبرئه کنیم و دیگری با مقصر))(( عادت کردیم انگشت اتهام زدن را))
خیلی عادت ها داریم که باید دور ریخته بشه… خیلی فکر ها داریم که باید پخته بشه.خیلی…
نه من تو کاخم نشستم و این حرفها را می زنم و نه الان کلفت هام دورمن و دارن بادم می زنن.
هرکس به اندازه خودش مشکل داره. اما محض رضای خدا اون تک نقطه ی سیاه روی دستمال
سفید را ول کن و به سفیدی های دورش هم نگاه کن، باور کنیم تا “من” ای درست نشه، مایی
درست نخواهد شد.
+ خوبی نگو، اما انقدر بدی هم نگو…