“هوالمحبوب”
یادمه حالم خیلی بد بود. خیلی. جوری که حتی صدایی برای حرف زدن نداشتم و
تارهای صوتیم انگار کیلومترها از حلقومم فاصله داشتن. اسممُ صدا کرد، دفتر ناقصمُ
بردم گذاشتم روی میزش. آروم خم شدم جلو و با همون صدای از ته چاه در اومده
گفتم:((ببخشید خانم! حال مساعدی نداشتم و نتونستم تکمیل ش کنم. اگه فرصت
بدید جلسه بعد کامل شده ش رو تحویل میدم.))
وقتی آدمیزاد با یه آدمیزاد حرف می زنه. وقتی هم زبان هستن و دو تا گوش دارن
مثل هم، در کنارش هم قوه ادراک و احساس دارن توقع میره که حرف هم را بفهمن
و متوجه باشن که دقیقا داره چی میگذره.
منم با همین تصور گفتم بزرگتره، درک داره، حتما می فهمتم.
هنوز چند ثانیه هم از کلمه ی آخری که کنار گوشش ادا کرده بودم، نگذشته بود که یهو
شروع کرد خیلی تند و بلند گفتن جملاتی که هاج و واج موندم چه جوابی بهش بدم!
مضمون حرف هاش این بود که: برو گمشو! تو چند سالته مگه مثل مادر مرده ها اومدی
اینجا برا من روضه می خونی! - متاسفانه ایشون از ادب تهی بودن :) -
راستش انقدری بی جون بودم که حوصله بحث کردن با معلم به معنای واقعی نفهم
نداشته باشم. برای همین بدون هیچ حرفی دفترمُ برداشتم و رفتم نشستم پشت میز.
چند روز پیش که یاد این قضیه افتادم به این فکر می کردم اگه یک نفر از همه جا بریده
باشه و حالش وحشتناک خراب باشه، تو همون حین هم یه عده با نفهمی های خودشون
این حال و هوارو تشدید کنن چه اتفاقی میفته؟!
تو خوشبینانه ترین حالت ممکن اینه که منزوی و گوشه گیر بشه، افسردگی حاد بگیره و یا
بدترین حالت ممکن جنون آنی بگیره و بره خودشُ نابود کنه. شاید با خودتون بگید خب
اون حتما یه مشکل روانی داره که با یه برخورد ما همچین حرکتی بزنه. اما باید بگم نه!
شما درون اون نیستید و اطلاع ندارید پیمانه ی صبر و تحمل اون تا کجا پر شده. شاید
اندازه یه قطره جا داشته باشه و شما اندازه چند قطره بریزید و سر ریز کنه.
نمی دونم شاید اون معلم به خیال خودش از سر محبت اونطور داد و بیداد می کرد که مثلا
من به خودم بیام و از سنی که دارم نهایت استفاده رو ببرم. یا پیش خودش می گفت من
دلم میسوزه برا همین نتونستم خودمُ کنترل کنم. اما خب اینا جواب قانع کننده ای نیست.
همه ی اینارو گفتم که برسیم به این؛
وقتی یکی حالش بد بود. حتی اندازه سر انگشت مرهم ش باشید و حداقل ترین کاری که
می تونید در حق ش بکنید اینه که بفهمیدش ، نیاز به رها کردن ش باشه رهاش کنید نیاز
به کمک باشه در حدی که خودش می خواد کمک ش کنید. خلاصه اینکه غربت کسی نشید
که شما را وطن دیده. درد بردارید ولی درد اضافه نکنید.
سلام
واقعا همینه