“هوالمحبوب”
- حالِ برادرت چطوره؟!
- همونطوره! نمی تونه حرف بزنه و درست راه بره.
- آخی، طفلک خیلی سخته واقعا.
- اوهوم، خیلی.
- تک پسرم هست. چهارتا خواهر یه پسر.
- چی بگم.
- اصلا آدم جوان را می بینه اینطور دلش کباب میشه! کلی آرزو داره آدم.
***
:/ یعنی ادامه می داد اشک طرف را در می آورد. این کجاش همدردیه!
بعضی ها خدای خراب کردنِ حال آدمن. هرچی منفی هست میریزن
جلو چشمت بعد هم می گن داشتیم دلداری می دادیم. همین مکالمه
که نوشتم را در یک مورد دیگه هم بوده. یکی از خانم ها تک عروس بود
مشکل داشت بچه دار نمی شد گریه می کرد. ما همه داشتیم دلداری
می دادیم که خدا بزرگه صبر داشته باش گریه نکن. بعد این خانم می گفت
یعنی چی گریه نکن فردا همسرش بره زن بگیره چی!!! :/
حالا هی ما چشم و ابرو میومدید. هی این ادامه میداد اون بنده خدا هم
جای اشک، خون گریه می کرد. بابا بلد نیستی تسکین بدی، درد را بیشتر
نکن لااقل. همان جمله ی معروفه: مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان!
پ.ن: کلی حرص خوردم تا ادامه نده!